نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

اولین سفر هوایی و دریایی دخترم....

بهمن سال 90 اولین بار مهتاب با هواپیما سفر کرد ...به مقصد چابهار...توی هواپیما اولش خوب بود ولی آخراش گوشات درد گرفته بود و همه ی خانومای دورو بر ،حتی مهماندارا بغلت میکردن و میخواستن ساکتت کنن...خیلی برات غصه خوردم ولی به محض اینکه شیر خوردی آروم شدی..آخه باید یه چیزیو میمکیدی تا گوشات خوب شه...تجربه ی جدیدی بود...خلاصه اونجا هم رفتیم خونه عمو مجید و عمو موسی دوستای بابا ...و 3 روز خیلی خوب و گذروندیم..توام دریا رو خیلی دوست داشتی و کلی ذوق میکردی..و ما هم به داشتن یه همسفر خوب و شیرین افتخار میکردیم..     اینجا به قول عمو مجید دریای کوچیکه...:) مهتاب و مامان و لنج ماهیگیری ... روستای تیس.معبد بان مسیتی.. ...
28 مهر 1391

دو روز پر غصه....

عزیز دل مامان سلام...الهی مامان برات بمیره...از روز سه شنبه عصر که رفتم خونه تا الان که اومدم اداره روزای خیلی سختی رو گذروندم...آخه نفسم یهو بدون مقدمه مریض شید...وبی حال وتب کرده افتادی...حالت تهوعم داشتی ...دلم کباب شد برات مامانی...الهی درد وبلات بخوره به جون مامان...دو روز خنده ی قشنگت و شیرین زبونیاتو ندیدم..وبرام قرنها گذشت تا دیروز عصر که بعد یه خواب طولانی (که همش مامان بالای سرت نشسته بودو دعا میکرد) بیدار شدی و خندیدی.. انگار توی اون تاریکی همه جا نور بارون شد...با اینکه اسهال کرده بودیو کلی ام خرابکاری شده بود ولی انگار دنیا رو به من دادن...وقتی تمیزت کردم و تو بعد 2روز پیشیتو بغل کردی پر از شکر شدم....وقتی گفتی آب میخوای وسمنی.....
28 مهر 1391

اولین وسایل و عروسکای دخملم...

 لاکی جون..اولین عروسکی که واست گرفتم....هنوز به دنیا نیومده بودی....       خرگوشی(آخوشی)...چون تو سال خرگوش به دنیا اومدی دومین عروسکت خرگوش بود....   اولین سری از خریدایی که واست کردیم...شیشه پستونک بگرفتی؟؟بگرفتم...:) ...
27 مهر 1391

همزادای دوست داشتنی ات...

دقیقا همون روزای تولدت یه گربه ی مادر هم توی حیاطمون 4تا بچه گربه ی شیرین به دنیا آورده بود..ومن با اینکه همه ی وقتم با تو میگذشت و از اون جایی که عاشق گربه هام وقتی خواب بودی رفتمو ازشون عکس گرفتم ولی خیلی وروجک بودنو از درو دیوار بالا میرفتن...مامانشون حسابی مراقبشون بود...خلاصه عکشاشونو میذارم اگه بعدنا دیدیشون بشناسیشون... ...
26 مهر 1391

اولین حموم دخترم...

دختر کوچولوی من 10 روزه بود که اولین بار رفت حموم..منو و مامان بزرگ با هم بردیمت...مامان بزرگم حسابی تمیزکاریت کرد و بر عکس من، که داشتم از گریه ات مثل اسپند بالا پایین میشدم ،مامان بزگ با خونسردی داشت میشستت..ولی حسابی تمیز و خوشگل شدی..و بعد از شیر خوردن غش کردی و خوابیدی...فدات بشم الهی مامان... فتیله پیچ بعد حموم...تا چند وقت به توصیه ی مادربزرگای مهربون بعد حموم قنداقت میکردیم...ولی از اونجایی که خیلی از اینکه دست و پاهات بسته باشه بدت میومد همش دست و پا میزدی تا بازت کنیم...ولی خیلی خوردنی میشدی بعد حمومات..یه بوس خوشمزه... الهی فدات...در ضمن این شال همراه چند تکه لباس که همین گلای لاله رو داشتن ،عمو حسین از مکه برات آو...
25 مهر 1391

شیرین زبون

خاله زهرا الان اصفهانه..صب گوشیو آوردی دادی به من گفتی "خاله خاله":یعنی زنگ بزن خاله باهاش صحبت کنم...منم گوشیشو گرفتم ..خاله گفت میخوای برات چی بخرم..گفتی"هندونه بخره"!!!خاله هم که بدجوری عاشقته..همش داشت قربون صدقه ات میرفت..فدات شم که اینقد مهربون و خواستنی هستی عزیزم... ...
25 مهر 1391

عروسی خاله جون الناز...

دیشب عروسی همکارمامان بود ..خاله الناز...منم حاضرت کردم سر ساعت اونجا بودیم ولی هنوز هیشکی نیومده بود!!! خلاصه آرام جون که اومد با هم خوش وبش کردین توام همش میخواستی بغلش کنی قربونت برم مهربونم...موقع رقص عروس و دوماد تو اون فضای رمانتیک! رفتی صاف واستادی کنار عروس و نیگاش میکنی...کلی ام از چراغای رنگی و پرژکتورای توی تالار خوشت اومده بود...بعدش که رفتی پیش بابا ومن تا آخر عروسی تنها بودم...راستی پیشیتم آورده بودی که "نای نای" کنه!!! خودتم یه چند باری نای نای کردی...وقتی اومدم خونه تو و بابا بیدار بودین هنوز. البته بابا گفت خیلی خوابت میومده ولی همش میگفتی"مامان بیاد جیجی بخوریم".. جیگرتو بخوره که بدونه مامان خوابت نمیبره...تازه بابا رو هم م...
25 مهر 1391

یه دختر دارم شاه نداره...

دخترم با این سنه کمش کلی شعر بلده..کافیه سه بار یه شعرو برات بخونیم ..بعدش باهامون تکرار میکنی...ما هم که دلمون قنج میره و محکم فشارت میدیم ...میدونم دخترم یه نابغه است...حالا ببین کی دارم بهت میگما.. دیالوگ مامان وبابا و مهتاب خانومی برای شعر خوندن: شعر اول:یه دختر دارم شاه نداره: مامان وبابا:"یه دختر دارم.."       مهتاب جون:"شا نداله" "صورتی دارره..."                                "ماه نداله" "به کس کسونش..."                          "نمیدم" "به همه نشونش...."   &...
25 مهر 1391