روزانه ها...
سلام عزیزم... امروز خدا رو شکر صبح که میخواستم بیام اداره خواب بودی ومن گریه ی تو نازنینمو ندیدم خیلی ممنونم هرچند ساعت 7واسه خوردن شیر بیدار شدیو و قبل هر چی سوال کردی"خاله خاله کجاست؟"...بمیرم من که نگران اومدن پرستار و رفتن مامانی قربونت برم من... دیروز روز خوبی بود..از اداره که اومدم با هم رفتیم آب بازی...بعدش برات جیگر کبابی کردم و توام خیلی قشنگ خوردیشون..آخه دلم میخواست دخترمو بعد مریضی اش تقویت کنم...بعد ناهار هر کاری کردم نخوابیدی و با اومدن بابا کلن خواب از سرت پرید ولی عوضش کلی با هم بازی کردیمو منو شگفت زده کردی...آخه بعد اینکه خسته شدی گفتی"لا لا کنیم" بعد شروع کردی به خوندن لالایی ات"مهتاب لالا..مهتاب لالا...آمد دوباله مه...
ترس...
عزیز دل مامان سلام... دیروز عصر شیفت بودم ساعت 12:30 خوابوندمت و بعد از اومدن پرستارت(خاله خاله) اومدم اداره...ساعت 6:30 وقتی دیدم با بابا اومدی دنبالم کلی ذوق کردمو همه ی خستگیام در رفت..بعد با هم کمی تو خیابونا گشتیم و با هم رفتیم پارک خودت پیش هاپو ...یه کم بازی کردیمو چون هوا یه خورده سرد بود زودی سوار ماشین شدیم...قربونت برم که هنوز به مغازه بستنی فروشی نرسیدیم به بابا میگی "مسنی بخریم؟" ...آخه تو چجوری آدرسا رو به این خوبی یاد میگیری جغله ی مامان؟؟ ...بعش باز هوس "کوفک" یعنی پفک کردی...البته بابایی اجازه نمیده تو پفک بخوری عوضش برات پاپ کورن خرید ورفتیم خونه...با بابایی داشتیم شام می خوردیم که یه صدای افتادن و بعد گریه ی تو ما رو از ج...
یه چند تا عکس از قدیما...:)
یه خنده ی خوردنی... جیگمل مامان...من خودم این عکستو خیلی دوس دارم... خونه محمدصادق(پسر پسر دایی بابا) وکامیون بازی..بابا هم چون دید کامیون دوست داری لنگه اشو واست خرید... ...
جیگر اون اخماتو....
این عکسو به سفارش احمد آقا(شوهر خاله) ازت گرفتم...آخه همش میگفت ازش لخت عکس بگیرین خیلی خوردنی میشه...راستم میگفتا...میبینی آدم هوس میکنه گازت بگیره...(لاحول ولاقوه الا بالله..به سفارش عمه جون) الهی مامان فدات بشه عزیزم.. ...
مامان و نی نی ...
دختر گلم اینجا 7 ماهش بود و مامان تصمیم گرفت هنوز که دندونای دخرش در نیومده ببرتش آتلیه.. خلاصه لباسی که عمومرتضی واست از مکه آورده بودو پوشیدیو با خاله زهرا رفتیم پرنیان..ولی آتلیه اش خیلی سرد بود وحتی نشد شلوارتو در بیارم آخه لباسه خودش یه شلوارک خوشگل داشت... تو هم اصلا حال نمیکردی عکس بگیری...خلاصه چند تا عکس هول هولی گرفتیمو اومدیم ..ولی چند تاشون قشنگ شدن ..یه آلبومم واست درست کردم و عکساتو گذاشتم اون تو..چند تا از عکسا رو هم دادم به مامان بزرگا و خاله ها... پی نوشت:در کل فدات بشم دربست.... چند تا از عکسا رو هم در ادامه میذارم.. میبینی دندون نداری...بی دندون...بالاخره افتخار دادی و یه لبخند زدی کلی با خاله شکلک در کردیم...
عکسای دو ماهگی مهتاب نفس..
هر روز که میگذره شیرینو شیرین تر میشی...الان دستاتو که بگیرم بلند میشی ولی هنوز نمیتونی بشنی...جیگر مامان زودی بزرگ شو با مامان حرف بزن باشه...بوس قربون اون خند هی کوچولوی گوشه لبات بشم من...بابا داشت واست شکلک در می آورد... خانوم کوچولومون از ددر برگشتن فداشون بشم من...پاهاشو ببین چه کوچولوئه... چقده بغلی هستی تو مامان... ...
اولین دندونای دخترم
عید سال 91 اولین عید در کنار تو بود...یه خانواده سه نفری ...یه دنیا با سالای قبل فرق داشت...همه چی قشنگ بود توام لباس عیدتو پوشیده بودی...و با ما اومدی عیددیدنی... درست اولین روز بعد سال تحویل که قرار بود دایی محمد ،زن دایی مژده وشبنم و هانیه از شاهرود بیان و ما خونه مامانی بودیم تو تب داشتی و همش به مامان چسبیده بودی اونجام شلوغ بود وتوام حتما خیلی درد داشتی خوشگلم ولی من نمیدونستم واسه چیه؟..خلاصه بعد اومدن دایی اومدیم خونه و فرداش دیده 3تا!! دندون خوشگل سر درآوردن....قربونت برم من....ولی دیگه حالت خوب شد...قربونت برم من که اینقد اذیت شدی..ولی ارزششو داره حالا میتونی هرچی میخوای بخوری... .. اینجا هم با داییها و خاله ها و مامانی وبا...
اولین سیزده بدر دخترم..
سبزی تو از من ...زردی من از تو... ...
اولین عکس العمل دخترم با دیدن وبش
"بوانه"... یعنی پروانه...قربونت برم که از پروانه ها خوشت اومد...