دوستای جدید مهتاب جونم...
این روزا مهتاب عاشق بازیه...مخصوصا اگه یه همبازی خوب و بیکار گیرش بیاد...دیگه محاله ولش کنه مگه اینکه طرفش در بره ...با همه چیم سرگرم میشه....بابایی هم دیشب براش پرنده خریده بخاطر اینکه تو از پرنده های مائده خوشت اومده بود (خدا شانس بده)خلاصه دوتا همبازی کوچولو هم تو خونه داری که البته حسابی ازت میترسن طفلکیا...تا میبیننت
صداشون درمیاد...دیشب موقع خریدنشون توی مغازه 3تا خرگوش سفید خوشگلم بودن که
عاشقشون شده بودیو اصلا نمیترسیدی ازشون..طفلیا رو با گوشاشون میگرفتی و بلند
میکردی...امروزم با هم رفتیم خونه ی "النا" بوسش میکردیو میگفتی"چش داله"!!! خیلی واست
عجیب بود که چشم داره؟؟!!...کلیم با اسباب بازیاش حال کردی...چند تا عکسم برات میذارم اینجا..
بازی با بابایی...وسط توپ بازی در میریو میای پشت مبلا قایم میشی...وروجک..
به این حلقه ات میگی"پیتیکو"!!!! وجه تسمیه اشو باید بعدا ازت سوال کنم؟؟!؟!
دالی مهتاب......مهتاب کجاست؟ندیدینش؟؟!!
داللللللیییییی.....عاشق دالی بازی هستی...
اینم آموزش لیمو خوردن به سبک بابایی..!!!!!بعد یه بازی مشتی میچسبه...ولی نه دیگه اینجوریش!!
اینم نتیجه اش!!...چقدم با اشتها میخوردی...اونم آبجیته که از دستت داره کله اشو میکوبه زمین....
بازم حموم و بازم یه هلوی پوست کنده...خیلی تو حموم خوردنی میشی نامرد...
"بوس کومزه"..(خوشمزه)
اینم "تو تو" کوچولوهای مهتاب...جغله ها دارن دوربینو نیگا میکنن...الهی بگردم دلم میسوزه براشون تو قفسن...
اینم توپای جدیدت که خودت انتخابشون کردی...سلیقه ات پسرونه استا!!!
در حال برگشتن از خونه النا...
بازی کردن با پرنده های بیچاره...بیشتر شکنجه شون میدی آخه میترسن تکونشون میدی...
تنها هله هوله ای که بابا اجازه داده بخوری...پاستیل ..بابابزرگ جون برات خریده بود....
دخملم با پرنده هاش پاستیلشو قسمت میکنه...فدات بشم مهربون من...