خداحافظ آذر دوست داشتنی ..
بازم سلام عشق من...ماه قشنگ منم رو به اتمامه ..ماه تولد من ..زندگی موهبت بزرگیه عزیزم و تولد برای من آغاز این موهبت و زندگیه قشنگیه که بودن کنار تو و مصطفای عزیزمو برام مقدر کرده..مهتابم عاشق زندگی باش با همه ی ابعادش ،خوبی و بدی ،دارایی و نداری ،سلامت و مریضیش و غم و سختیش..زندگی نعمت بزرگیه و ستودنی ..تا میتونی عاشق باش و به دنیا عشق بده که زندگی مفهومی غیر این نداره..شاد باش و بذار گرمای لبخندت همه ی یخها رو آب کنه..
عزیز دلم مقاومتت برای مهد رفتن بالاخره نتیجه داد و یه روز صبح که میخواستم حاضرت کنم بری مهد با چشمای گریون گفتی میخوام تو خونه باشم و بخوابم..منم گفتم باشه بذار بخوابه ،تلویزیونو برات روشن کردیم و صبحانه و میوه هم گذاشتیم و یه آیت الکرسی خوندیمو سپردیمت به خدا..البته بابا مصطفی چون محل کارش نزدیک خونس یکی دوبار بهت سر زده بود ..خلاصه که این ماه شیفتای صبم معمولا تا 11-12 خوابی و بعد مامانی بزرگ میان دنبالت و میبرنت خونشون عصرا هم که باباجون پیشته...البته به فکر پیداکردن یه پرستار خوب و مطمئنم هستیم که خیالمون از بابتت راحت باشه.
خوشمزه نوشت :
*مهتاب : " مامانی خونه ی مامانی بزرگ که بودم ،مامانی بزرگ منو متر کرد "
چند متر بودی عزیزم ؟
"بلندددد متر ! "
* داشتیم آلبوم عروسیمونو با هم میدیدیم ورداشتی میگی " مامان چرا اینقد ساکت بودی ؟! "
* مهتاب در حال خوردن نون و ماست :" من عااااشق نون و ماستم !!"
خداروشکر بابت اینکه یه بار دیگه تولدمو کنار عشقام جشن گرفتم ..خداروشکر که امید هست برای زنده بودن حتی توی این شرایط سخت و سنگین کشورمون..خداروشکر که نعمت سلامتی هست تا به امیدش روزای سخت بیماری رو تحمل کنیم..و خداروشکر که خدایی داریم که مراقبمونه..
ادامه مطلب چند تا عکسه...
دختر نماز خون من ...
دختر عینکی من...
دختر عشق نون من ...
دختر ورزشکار من...
و در آخر خوشگل عمه جون ملیکا ...قدمت خیر و زندگیت پر از روزای قشنگ باشه قشنگم...