آمد بهاران..
ماه قشنگ من سلام..یک ماه از تحویل سال 94 میگذره و من امروز تونستم وبلاگتو بروز کنم ، امسال شروع قشنگی داشت ، لحظه ی تحویل سال خواب بودی و من و بابا مصطفی شمع روشن کردیمو قرآن بدست گرفتیم و برای خونواده ی کوچیکمون از خدا بهترینها رو خواستیم..امسال چهارمین عید ما کنار تو تحویل شد از چند روز قبل ذوق داشتی برای سفره ی هفت سین و مرتب آهنگ عمو فیروزو میذاشتیو خوشحال بودی بابت اومدن عید و از همه بیشتر اومدن بچه های عمو و عمه و داییها که همیشه ازشون دوری..روزهای تعطیلات رو هم در کنار همه گذروندیم و همه چی آروم و دوس داشتنی بود بخصوص تو که نسبت به سال قبل خیلی در مهمونیها خوب و خانوم شده بودی و من خیی لذت بردم ..درست بعد از روز سیزده بدر ویروس سختی گرفتی و یه هفته تب و بیقراری داشتی و خدارو شکر که همه چیز گذراس و اون روزای سختم گذشت ..خلاصه اینکه بهار امسال برامون قشنگ و آروم بود و امیدوارم امسال برای همه پر از شادی ،آرامش ،سلامت و عافیت باشه..
اینم بهار کوچولوی خونه ی ما
این عکسو دوس دارم کنار سفره ی کوچولو و ساده ی مامانی بزرگ و در کنار پسرعمو سینا
بهار گردیامون..عکس دوم رو آخرای روز ازت گرفتم که از گوش گرفتنت معلومه که عصبی و خسته ای و حوصله ی عکس گرفتنو نداری ..!
این دو تا عکسم بعد از یه هفته مریضی ات و خوشحالیت بابت گلای خوشگلی بود که بابامصطفی برامون آورده بود..
تار شده ولی دوسش دارم ..یه چند روزی قبل اومدن بابا ازم میخواستی چادر سرت کنم و رژم میزدی و به استقبال بابا میرفتی !
اینم عکسی که خودت از لاکای جدیدت گرفتی..
خوشمزه نوشت :
- داری کارتون "مهارت های زندگی " رو میبینی ..برمیگردیو میپرسی :"مامان مهارت های زندگی چه معنی میده !؟"
-وقتی صحبت احترام گذاشتن پیش میاد به میمون میگی "میمان " !
- " مامان دارم برات آشپزی میکنم " چی میپزی برام دخترم ؟ " آش لک لک رجیمیت !!"
-مامانی بزرگ داشت بهت میگفت که دعا کن خدا بارون بباره ..با عصبانیت میگی :" خدا که بارون نمیباره باید ابرا برن بالا بارون بباره !!"
- داری آهنگ گوش میدی که کلمه ی آرامش به گوشت میخوره ازم میپرسی :" آرامش دیگه چی بود ؟؟مامان تو آرامش داری ؟!!"
- همیشه با هم سریال فاطما گلو میبینیم ،اونروز عصر کنار هم دراز کشیده بودیمو داشتم نگا میکردم که برگشتی بغلم کردیو میگی :"من میخوام تورو نگا کنم !"