مهتاب در جشنواره ی زعفران....
این آقا خرسی که گفتم عاشقش شده بودی و بنده خدا رو ول نمیکردی...
دنبالش راه افتاده بودی و ولش نمی کردی...آقا خرسی هم که بدش نمیومد بغلت کنه و بوست کنه شیطون...
اینم قطار سواری....وقتی میخواستم از تو قطار ورت دارم میگی" خدافس نانندگی" قربونت بشم که به همه چی شخصیت میدی و ازش خدافظیم میکنی...
اینم از بچه های گره سرود محلی که هر کاری کردم نرفتی بغلشون تا ازتون یه عکس درست حسابی بگیرم...در ضمن چون یهویی و بی مقدمه خاله ما رو آورد جشنواره دوربین نداشتم و با موبایل عکس گرفتیم ..کیفیتشم که در حد تیم ملیه...ولی محض خاطره خوبه...مهم این بود که خیلی بهت خوش گذشت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی