بهار من با تو بهار میشود....
یک سال دیگه هم گذشت ...یک عید دیگه هم در کنار همدیگه تحویل کردیم...روزها پرشتاب در گذرند و انگار دور تند زندگیت قصد ایستادن ندارد..روزهای اسفند پر تب و تاب گذشتند...وسواس خانه تکانی و خرید و برنامه هایی که انگار مجبورت کرده اند همه را در روز عید تحویل دهی..! حتی اگر قصد تغییر هم نداشته باشی اما روحت ناخودآگاه تو را به سمت تغییر و نو شدن میبرد..خاصیت بهار است و آنقدر هم زیبا و دلنشین است که همه ی دلواپسیها و خستگیهای بی امانش را به جان میخری...روزهای آخر اینقدر خسته ای که آرزو میکنی زودتر صدای شیپور عید به همه ی این تکاپوها پایان دهد...یک بهار دیگر می آید و تو به فرشته ات که نگاه میکنی تازه میفهمی که چقدر زود گذشته است فاصله بین این دو بهار...! انگار همین دیروز بود واقعا همین دیروز...رسم طبیعت است دیگر...روزهایت را مرور میکنی و اشک در چشمانت حلقه میزند و عاجزانه شکر میکنی لحظه هایی را که در کنار عزیزانت سپری کرده ای ...بیاد می آوری جای خالی کسانی که دیگر در کنارت نیستند ...وآرزو میکنی که عزیزانت در سلامت کامل هر سال را در کنار هم تحویل کنند...
عشق من آنقدر برایت آرزو داشتم که نمیدانستم کدامیک را از خدا بخواهم ...تنها چیزی که برایت آرزو کردم خود خودش بود ..فقط خواستم که تنهایت نگذارد و دستان کوچکت را رها نکند...میدانم که خودش خوب میداند چه میخواهم..امیدوارم در همه ی لحظه های زندگیت خدا جاری باشد...
سفره هفت سین امسال ما....
بهار زندگیه ما...و لبخند ژکوندش !
عاشق این نی نی های هفت سینی (به قول خودت ) ...
یه بوس آبدار به همه دوستانی که براشون بهترینها آرزوها رو در سال جدید داریم ....