سفرنامه-قسمت دوم
نیمه ی دوم سفر بعد از خداحافظیه اشکبار تو و محمدحسین با رفتن به بندرعباس شروع شد.بندر عباس واقعا بندر عظیمیه...پایتخت اقتصادیه ایران به معنای واقعی.تا چشم کار میکرد اسکله بود و کامیون و تریلر .میگفتن گاهی برای تخلیه ی بار یک کشتیه اقیانوس پیما یک ماه وقت لازمه ! صف کامیونهایی که در انتظار بارگیری بودن به دو کیلومتر میرسید.بندرعباس شهر قشنگی بود مخصوصا که روز اول بارون نم نمی میومد وهوا فوق العاده بهاری بود.خلیج فارس و مرغای دریاییش و صداشون حس قشنگی به آدم میداد.روز دوم اقامتون توی بندرعباس با لنج رفتیم قشم.مهمانسرایی که توش بودیم سرایدارش یه دختر ناز داشت که همسن خودت بود و صداش از تو حیاط میومد که به باباش با اون لهجه ی خوشگلش میگفت :"بابا این دخترو کجاس باهاش بازی کنم؟!" در مسیر برگشت از بندرعباس هم یه شب در کرمان اقامت داشتیم که فقط وقت کردیم بازار گنجعلی خان رو ببینیم و کلی قوتو و زیره و سوهان بخریم...دیگه آخرای سفر حسابی دلمون برای خونه تنگ شده بود و برای روزمرگیای قشنگی که باهم داشتیم.ما آدما موجودات عجیبی هستیم .همیشه از روزای تکراری مینالی ولی گاهی دلت برای همونم تنگ میشه!
مرور خاطرات قشنگ اون روزها در ادامه و با عکسهای سفر....
ورود به بندرعباس حیاط مهمانسرا و بارون نم نم...
ساحل بندرعباس
بوستان خلیج فارس که هر روز ناهارو میگرفتیمو اونجا میخوردیم. تو هم حسابی بازی میکردی...
آکواریوم مهمانسرا و تو که همه ی وقتی که اونجا بودیم پیش لاکپشتا بودی و ازشون دل نمیکندی..
سوار لنج در مسیر قشم...
ساحل زیبای قشم ...
روز سوم ساحل بندرعباس و ...
اینم ستاره دریایی که مهتاب بهش میگفت پاتریک ....
و آخرین عکس همسفرای عزیز و دست داشتنیه من که بهترین لحظاتو کنارشون داشتم.و یه تشکر ویژه از همسر عزیزم که همه ی تلاشش برای شادی و آرامش ماست.و منو مهتاب همیشه به وجودش و عشقش میبالیم.