سفرنامه-قسمت اول
بعد 16 روز برگشتیم.دلمون برای همه چی تنگ شده بود.مخصوصا برای خونه مون و البته خونه ی مجازی و دوستای بهتر از برگ گلمون.
دختر قشنگم دومین باری بود که باتو یه سفر رسمی میرفتیم.واولین باری بود که متوجه همه چی بودیو و از دیدن همه چی ذوق زده میشدی و ما هم از شادی تو غرق لذت میشدیم.به جرئت میتونم بگم قشنگترین سفر زندگیم بود .هم به خاطر وجود تو و همراهی و خانومیت هم بخاطر اینکه من عاشق دریام و این سفر پر بود از دریا...تو هم توی این چند روز شدیدا به بابا مصطفی وابسته شدیو تا نیم ساعت نمیبینیش میگی دلم برای بابای خودم تنگ شده ...چون سفرمون طولانی بود توی دوقسمت عکساشو بذارم.قسمت اول سفرمون مربوط میشه به استان سیستان و قسمت دوم استان هرمزگان.هفته ی اول سفر رو چابهار بودیم و مهمون عمه زهرای عزیز.به ما که خیلی خوش گذشت و تو و محمدحسین همه جا با هم بودین و خیلی هم همدیگه رو دوس داشتین جوری که محمدحسین موقع خدافظیه ما بغض کرده بود و گریه میکرد.عاشق دریا ،آب بازی و شن بازی بودی و اصلا از دریا نمیترسیدی و اونقدر جلو میرفتی که کل لباسات خیس میشد.برنامه مون توی اون هفته صبحها دریا بودو شب ها منطقه آزاد و خرید.هوا فوق العاده عالی بود و برای ما که از سرمای زمستون فرار کرده بودیم بسیار لذت بخش.
تو این پست چندتا عکس از نیمه ی اول سفرمون میذارم برای دوستانی که خیلی به ما لطف داشتن و دارن..
در مسیر چابهار یک روز رو مهمون دوستای مهربون بابا مصطفی توی ایرانشهر و روستای چاهشور بودیم.بابا مصطفی اوایل کارش برای یک پروژه ی آبرسانی 2سال توی ایرانشهر زندگی میکرده و بخاطر همین خیلیا اونجا میشناسنش و بهمون کلی محبت داشتن.وقتی گله گوسفندا رو دیدی اونقدر ذوق زده شده بودی که یه ربع دنبالشون میدویدی تا بتونی یکیشونو بگیری طفلیام حسابی ترسیده بودن و فرار میکردن !!
این یه کپر مدرنه که بهش میگفتن توپ !متناسب با آب و هوای منطقه است و سقفش از حصیره.کپرهای قدیمی کلا حصیرین.ومهتاب که چشمش دنبال گوسفنداس...
وبالاخره یکیشونو برات گرفتن و توام ول کنش نبودی...
هموطنای بلوچمون همگی با هر موقعیت شغلی لباس بلوچی میپوشن حتی بچه های یک ساله شون.جالبه بدونین این دوختای جلوی لباس خیلی هم گرون قیمتن.مثلا همین عکس 1.4 میلیون آب خورده !!و تموم شده ی لباسش حدود 2تومن درمیاد.
برای دیدن دریا لحظه شماری میکردم.و این اولین برخورد مهتاب با دریاست.چند دقیقه فقط نگاه میکردی و تکون نمیخوردی .عظمت دریا گرفته بودت.
و بعد بازی شروع شد...
دریا آرامش بیکران....
اینم ساحل تیسه ! و شادی بچه ها برای یه روز خوب کنار دریا...
مهتاب درحال خندیدن به محمدحسین که از آب دریا میترسید...
ببین منو پسرجان ..!!
اینم مهتاب خانوم بعد خیس شدن و پوشیدن لباسای محمدحسین!
بازی در کنار کوه و ساحل ...
یه روز دیگه و یه ساحل زیبای دیگه ..ساحل رمین.
و یه عشق ساده و کودکانه...
اینجا هم ساحل گردشگری لیپاره...
من و اینهمه خوشبختی....
ادامه دارد....