نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

کی اینقدر بزرگ شدی؟

1392/7/5 11:46
نویسنده : مامان مریم
3,578 بازدید
اشتراک گذاری

کی اینقدر بزرگ شدی؟!...سوالی که چند وقتیه با یه دنیا تعجب از خودم میپرسم..وقتی کفشاتو خودت میپوشی و درمیاری..وقتی خودت غذا میخوری..وقتی آهنگا رو زیر لب زمزمه می کنی..وقتی لامپ اتاقا رو خودت روشن می کنی...وقتی تو دستشویی به من میگی درو ببند ...وقتی دوست نداری جلوی بقیه لباساتو دربیارم...و حالا وقتی که در نهایت تعجب ما خودت خواستی که توی اتاق خودت بخوابی...!!

آره از اول هفته خواستی که تنها توی حال بخوابی ..باورش برام سخت بود که نترسی وقتی من کنارت نباشم و چراغا خاموش باشه ولی تو خوابیدی راحت تا صبح ...شب سوم در حالیکه داشتم اتاقتو مرتب میکردم ازم خواستی تختت رو  خالی کنم چون میخوای روش بخوابی...بازم باورش سخت بود ..ولی دراز کشیدیو عروسکاتو گذاشتی کنارت رو بالش و ازم خواستی پتو رو بکشم روت..! و گفتی برو اتاقت!! چراغ خوابتو روشن کردم و با تردید رفتم اتاق خودمون...بابا نگران بود گفت میترسه ها،اومد اتاقت و گفت دخترم بیام پیشت بخوابم ؟ و تو :" نه برو اتاقت " !!! خوابم نبرد تا وقتی که اومدمو دیدم خیلی راحت خوابیدی ..فقط نزدیکای صبح صدام کردی با عجله اومدم پیشت ،دستمو گرفتیو زود خوابیدی...دیشب هم به همین منوال توی اتاق خودت تنها خوابیدی...و من چقدر خوشبختم با داشتن دختری به این فهمیدگی...

استقلال لحظه به لحظه ات طعم عجیبی داره ..تلخ و شیرین...اونقدر که دوست داری در آن واحد هم از خوشحالی جیغ بزنی و هم از غصه ، های های گریه کنی.

چند تا عکس هم در ادامه ببینین 

اولین شب خوابیدن توی اتاقت...با نور فلش دوربین گرفته شده واسه همین کیفیت نداره...

عشقولانه های پدر دختری...

نفس خسته ی من خوابش گرفته....

شباهت پدر و دختری...!!

کوهنوردی عصر جمعه ...

در حال تماشا کردن خونه ی سنگیه کوچیکی که با هم توی دامنه ی کوه ساختین..عاشقتونم..

 

بامزه نوشت: وقتی پات میخاره  میگی : " پام خار میخوره " !

بامزه نوشت 2: وقتی توی دستشویی میشورمت :" خجالت کشیدم " !

بامزه نوشت 3 : توی یه مستند خرس پاندا نشون میداد میگی " کونفوتار " (پاندای کونگ فوکار )

پسندها (1)

نظرات (65)

مامان هدیه
4 مهر 92 18:24
سلام عزیزم استقلال و درک و فهم دختری تو این سن و سال نتیجه تربیت درست مادری چون شماست شباهت دختر و پدر رو چه زیبا به تصویر کشیدین عکسا هم خیلی قشنگ بودن ما هم آپیم بهمون سر یزنین
مامان ترانه و برنا
4 مهر 92 19:47
چه خوب ..ماشاله به مهتاب خانم گل
همه این کارها نتیجه یه تربیت درست مزد زحمتهاتو داری میگیری مریم جونم
خصوصی داری


ممنون عزیزم لطف داری...
بابت خصوصیم ممنون که اینقدر به ما لطف داری باعث خوشوقتیمونه ادامه ی دوستی با شما
میم مثه محیا
5 مهر 92 0:59
کدوم سوال برات مطرحه؟

خداحفظش کنه مهتابو ک اینقده شیرین و فهمیدس

عکسات مثه همیشه عالی و هنرمندانه

بامزه نوشتات واقعا بامزن

آخه مهتاب خاله تو چقده شیرینی


درستش کردم مرسی ...
قربون شما برم خاله جووون
لطف داری دوست خوبم
شیرینی از خودتونه برای محیای جیگرم
مامان ندا
5 مهر 92 18:50
ماشالا برای خودت خانم شدی گلم
به شما بابت زحماتتون تبریک میگم دوست خوبم


ممنون خاله جووونم
قربونت برم ندای عزیزم...لطف داری ببوس پرنسس خوشگل مارو
لی لی مامی آرشیدا
6 مهر 92 1:36
درچشم به هم زدنی بزرگ میشن اصلاآدم باورش نمیشهدرپناه ایزدپاک دخترمهتابیتان


دقیقا لی لی جان ..درسته هر مرحله برای ما شیرینن ولی دلت نمیاد کودکیشون اینقدر زود تموم شه..ببوس آرشیدای خوشگل منو
دایی آخری
6 مهر 92 11:06
هنوز یه هفته نمیشه که من اومدم مشهد :o
به این سرعت بزرگ شدی؟؟


برای ما که یه سال گذشته بس که دلمون تنگیده
میبینی داداش با سرعت نور داره بزرگ میشه ..
بووس برای بهترین و خوش تیپ ترین دایی دنیا
دایی آخری
6 مهر 92 12:39
راستی یادم رفت بگم انتخاب آهنگم بیسته


جدی داداشی؟ خوشحالم که تو خوشت اومده
مامان رادمهر
6 مهر 92 12:39
هزار ماشاالله به این گل دختر فهمیده ی خوشگلم که انقد زود میخواد مستقل بشه - منم با دوستان موافقم ، همه رفتارای مهتاب جون به خاطر زحمتای شماس مریم جون کاش مام درس بگیریم - دوست گلم از اینکه عروسک نازت دیگه پیشت نمیخوابه دلت نگیره انشالله میخواد زود بزرگ بشه و همدم و هم صحبتتون بشه
با این عکساش حسابی دلمو برده - دختر به این خوشگلی و دلبری نوبره مامانش حتما براش اسفند دود کن
امیدوارم کوهنوردیم بتون خوش گذشته باشه
بابت بامزه نوشتتات هم ممنون کلی خندیمو کیف کردم مخصوصا به خاطر پام خار میخوره
بوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


قربونت برم دوست خوب و مهربونم...همیشه لطف داری عزیزم ولی فک کنم ایندفعه دخترمون از مامان بیخیالش نا امید شده گفته بذار خودم اقدام کنم ..فک کنم بچه ام کنارمون نمیتونسته بخوابه بس که خرخر میکردیم
خودمم همیشه خنده ام میگیره وقتی صورتشو جمع میکنه و میگه خار میخوره
برای جیگرترین مادر و پسر دنیا
عمه زری
6 مهر 92 13:02
آره واقعا عمر همینطوری مث برق و بتد داره میره و ما هر از گاهی یهو با بهت و تعجب متوجه میشیم و کلی هنگ می کنیم و احساس میکنیم خواب بودیم و باااااااااااااااز یادمون میره و درگیر زندگی میسیم و باز بعد از چند وقت روز از نو روزی از نو . . .
و البته کاریشم نمیشه کرد!
همینه!
انسانیت همینه!
هرچقدر هم بخوای قدر زمان رو بدونی باز یهو یاد زمان می افتی و می بینی اوووووووووف چه سرعتی داره لامصّــــــــــــــــــــب . . .
هیچوقت غصه ی گذر عمر رو نخور و همیشه در لحظه خوش باش!
دوست دارم
از ۸ تا هم بیشتر


راست میگی زری جوونم همیشه احساس می کنی چقدر زود داری پیر میشی ولی کاریش نمیشه کرد جز لذت بردن از همون لحظه ای که توشی...
باور کن برای عمر خودم اصلا حسرت نمیخورم فقط برای لحظه های کودکیه مهتابم که اینقدر زود میگذرن دلم تنگ میشه
لامصب دلم برات تنگ شد باز
عمه زری
6 مهر 92 13:08

قربون اون استقلالت بره عمه زری . . .
چه عسکای قشنگی گزفته ازت مامان مریم !
اون شباهت پدر و دختر رو خوب اومدی مریم
اما به نظر من چشاش شبیه چشمای توئه !

آهنگ وبلاگتم خعلی گشنگه

تا بعد . . .



قربون عمه زریب ! جیگر خودم
چشات خوشگله...
جدی اونوقت چشای من شبیه چشای کیه ؟
قربوووون تو جیییگر
♥ نیم وجبی ♥
6 مهر 92 14:50
سلام عزیزم
چقدر خوب که دخملی خودش با اختیار خودش مستقل شده و تو اتاق خودش می خوابه ،آفرین به این دختر فهمیده
قربونت برم چقدر به باباش شبیهه
زنده باشی


سلام خاله نیکو جوون
آره دیگه دخملی دیده از ما امیدی نیست خودش دست بکار شده..
خیلی شبیهن...
قربون شما ،همینطور شما و نیم وجبیمون
مامان ترانه و برنا
6 مهر 92 17:41
حتما همینطوره عزیزم
من الان عکسها رو دیدم خدا هردوشون وبهت ببخشه


قربون شما همچنین خانواده ی گرم شما رو
رضوان
6 مهر 92 18:12
وااااااااااااااااااای عزیزم فدای مستقل شدنت
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ب مهتاب جیگر خودم
وقتی ک عکسای خوشگلتو میبینم دوس دارم بچلونمت ولی حیفففففففففففففففففففففففففففففففففففففف.................



قربونت برم رضوانم...
واقعا حیف که پیشتون نیستم خاله..خیلی دوست داشتم کنارتون بودم و یه عالمه بوستون میکردم
عمه زری
7 مهر 92 12:09
مریم؟؟؟
باز سر ناسازگاری گذاشتی بامن؟؟؟
چشای تو شبیه چشای هیشکی نیس اصن.
اصن شبیه چشای بچه آهوئه !!! خوب شد؟؟؟
دیگه واسم دس نمیگیری که؟؟؟؟؟؟؟؟



جیگرتو بخورم من ..
کی دس گرفته واست ؟! دوست دارم کثافت..
کی بره اینهمه را رو ، دمت گرم دیگه دوست به این باحالی کی دیده تا بحالا
مهم اینه که الان چشای من و مهتاب شبیه چشای آقا آهوئه است
عمه زری
7 مهر 92 12:15
راستی منم یادم رفت بگم انتخاب آهنگتم بیسته

خیلی باحاله ترانه ش
میذارم هی ریپید شه، دیگه خَفَش نمی کنم مث اون یکی


دمت گرم دیگه یعنی اون یکی رو خفه میکردی؟؟! آهنگ به اون بامسمایی !! درو تخته ...
قربون شما از روی سلیقه ی شما کپی برداری کردیم با اجازه
قربونت برم من حال میکنم که باهاش حال میکنی
خاله ی آریسا
7 مهر 92 13:02
عزیزم تبریک میگم که مستقل شدی خانوم کوچولو
ای جانم چقدرم ناز خوابیدی تو


ممنون خاله ی عزیزم...
بوس برای آریسای ناز نازیه من
مامان موژان جون
7 مهر 92 13:18
افرین به این دخملی جیگر خودش میخوابه
ای جانم که بالای بینی زخمی شده دخملی ناز
ای جانم به اون چشمات عزیزم اون موژهات


مرررررسی خاله جووون
اون زخم بینیشو خودمونم نفهمیدیم علتشو..شب که خوابید خوب بودا صبح که بیدار شد زخم داشت ..معما شده بود برام..ناخناشمکوتاه بود
فدای شما و موژان خوشگل من
عمو مسنن
7 مهر 92 14:31
تا عکسارو بخونم و نوشته ها رو ببینم بعد میام کامنت میذارم


ممنووووون
عمو مسنن
7 مهر 92 14:52
جالب بود !!!
من نفهمیدم ما از آمدن آینده خوشحال میشیم یا ناراحت !!!
بعدشم ...
دوس نداری مهتاب بزرگ شه بره مدرسه ...
درسش رو بخونه بره دانشگاه و....
؟!!!
گذشته همون امروزی هستش که ما اگه قدرش رو بدونین و به خاطرات شیرین تبدیلش کنیم دوس داریم هی آینده رو بیاریم به امروز !
پس من آرزو میکنم آینده ی قشنگی داشتی باشی و خوشبخت بشی تا از خاطره شدنش لذت ببری
از بین عکسا من از عکس دوم خوشم اومد چون بوسه ی پدر و عشقش به فرزند رو حس میکنم توش
خدا ببخشه واسه همه پدر مادرا بچه هاشون رو


خداییش اون جمله خیلی فلسفی بود خودمم آخرش اینجوری شدم
آینده خیلی هم خوبه کسی نیست که از بالیدن فرزندش لذت نبره ولی ...راست میگین انشاله که آینده اونقدر زیبا باشه که گذشته فقط یه خاطره ی شیرین باشه..
ممنو عمو دلمون به دعاهای شما دوستان گرمه...
این پست و واسه بابایی و عشقشون گذاشتم تا به قول شما وبلاگ تک بعدی نشه...تا اعلام کنیم که پدرها علاوه بر عشق پراز تعهد و مسئولیتن وما هم قدرشونو میدونیم...
انشاله ممنون عموی مهربون
مامان موژان
7 مهر 92 20:11
وای موژان هم یه روز بلند شد همینجوری بینیش کبود شده بود البته من علتشو زود فهمیدم چون دخملی من همیشه موقع خواب سرش رو میزنه به تخت از بس غلت میزنه
سارا مامانی شیدا
8 مهر 92 10:26
ای جونم دخمل ناز و شیرین زبون آفرین یعنی میشه شیدای منم یه روز تنها توی اتاق خودش بخوابه قربون خجالت کشیدنت دختر فهمیده
عمو مسنن
8 مهر 92 10:27
آفرین و باز هم آفرین این نشون میده که شما آدم خودخواهی نیستین و به اطراف و اطرافیان هم دقت میکنی اگه هممون اینجوری باشیم اونموقع است که میبنیم پدر یا مادر جفتشون پر پرواز و پیشرفت هم و بچه شون میشن انشاالله راستی از شیرین زبونی های مهتاب بیشتر بنویس خیلی باحال و خنده داره میشه
عمه زری
9 مهر 92 12:01
چی حالی به حولی یی شد مریم من دمار از روزگار تو اگه در نیاروردم زری نیستم! مگه دستم بهت نرسه!!! اصن شما خانوادگی کلأ حرص درارین نه؟؟؟؟؟؟؟ روزتون شب نمیشه اگه حرص من مظلومِ بی زبون رو در نیارین! ای خداااااااااااااا خودت بهم رحم کن به این طایفه که امیدی نیست . . .
دایی حسین
9 مهر 92 12:16
سلام مریم جان خوشحالم که مهتاب جان مثل مادرش درک بالایی داره. انشالله سایه مادرمهربونشم بالای سرش باشه. انشالله سلامت و شاد و امیدوار باشی
متین
9 مهر 92 14:58
مریم جون خیلی برات خوشحالم که مهتاب جون داره کم کم استقلال پیدا میکنه و بزرگ میشه خدا رو شکر که چنین بچه ای رو خدا در دامنت گذاشته و جواب تمام محبت هاتو بهت داده عزیزم خیلی مهتاب جون شبیه باباشه تو اون عکسه دوست با احساس و خوبم امیدوارم زندگیتون همیشه سرشار از عشق و محبت باشه که این بالاترین ثروتهاست........
متین
9 مهر 92 16:34
اره مریم جون ارثیه کار خوبی میکنی براش پرستار گرفتی ولی من خودم خونه دارم پرستار 24 ساعته ولی بچه نیاز به همبازی داره میخوام دنیای بیرون رو هم کشف کنه شما شاغلی؟ شما هم مهتاب جون دلبرو ببوس
متین
9 مهر 92 16:36
مریم جون من چند بار کامنت دادم نرسیده ؟ تو اون پست هم کامنت دادم راجع به اهنگ وبت ولی ندیدم کامنتمو نیومده؟
متین
9 مهر 92 17:57
مریم جون من تو این پستتکامنت دادم مثل اینکه نرسیده دستت اشکال نداره دوباره میدم
متین
9 مهر 92 18:01
مریم جون خیلی برات خوشحالم که مهتاب جونم داره کم کم مستقل میشه خدا رو شکر که جواب تمام عاشقانه هاتو خدا بهت داده با گذاشتن مهتاب جون تو دامنت و بی همتا بودنش بمانید همیشه برای هم دوست با احساس و مهربونم ببوسش مهتاب دلبرو
متین
9 مهر 92 18:02
عکساش خیلی زیبان مخصوصا اون عکس هنری که پدر دختریه خیلی شبیه همن این پدر و دختر ایشالا برات بمونن این عشقهای زمینیت
متین
9 مهر 92 18:07
اهنگ وبتون هم مبارک زیباست
متین
10 مهر 92 21:44
مریم جون کامنتای من دستت نمی رسه؟
من سه چهار تا تو این پستت برات کامنت گذاشتم ولی نمی بینمشون؟



چرا عزیزم قربونت برم همش اینجاست...
ترنم کوچولو و مامان فاطمه
11 مهر 92 1:19
سلام مریم جان خوبی؟ماشالله به مهتاب خوشگلم که انقدر خانوووم شدهممنون از که بهمون سر زدیدکنتظر حضور گرمتون هستم
مامان نیروانا
11 مهر 92 14:58
میدونی چندوقته نخونده بودمت عزیزم! از تو و اینهمه عاشقانه های قشنگت جا مونده بودم. حیف شد زودتر حظش رو نبردم ولی چه خوبه که تو بامرام ِ من و نوشته های خوبت همیشه در کمال سخاوت هستین تا بیام و روحم رو با خوندنشون صفا بدم هرچند دیر. میبوسمت عزیزم و خانوم کوچلوی بزرگ مَنِشم رو. همیشه از شادی جیغ بزنی عزیزم.
میم مثه محیا
12 مهر 92 19:52
فک کردم شاید آپیده باشی
عاطفه
12 مهر 92 21:51
دشمنی تا کجا ؟ نظر من بیچاره رو چرا پاک کردی یا تایید نکردی ؟ بعد مدت ها اومدم ببینم پست جدید نداری ؟ گفتم ببینم جواب نظرم و چی نوشتی ! میبینم اصلا" نظری در کار نیست ! آخه این کار درسته ؟
سحر مامان آمیتیس
14 مهر 92 14:38
ای جوووونم چه ناز این دخملی خدا حفظش کنه خوردنی خاله
مامان انيا
14 مهر 92 21:00
قربونت برم من عزيزم من فداي تو مهربوني هاي مامانت بشم كه همش به من سر مي زديد مريم جان يكم گرفتار بود سر اون قضيه اي كه مي دوني الان هم درگير كارهاي تولد آنيام اون قضيه ام هم يادم نرفته نگي چه بي معرفت بود آدرسو گرفت رفت كه رفت حالا يه نامه بلندو بالا سر فرصت برات مي نويسم برات مي فرستم خيلي دوستتون دارم بوس بوس براي دوست خوبم و فرشته خوشگلش دلم خيلي براتون تنگ شده
مامان آوينا
15 مهر 92 8:58
عزيزم آفرين مهتاب گلم دخملمون ديگه بزرگ و خانوم شده مريم جون تبريك ميگم كه به همين راحتي اتاقش جدا شد عكسا خيلي خوشگل بودن
مامان آوينا
16 مهر 92 8:26
عزيزم روز كودك مبارك
سمانه مامان ستایش
16 مهر 92 13:15
مهتابِ عزیزم روز کودک مبارک کودک دوست داشتنی
مامان موژان جون
16 مهر 92 14:33
روز کودک مبارک خاله جونم وای مــــردم! روزِ ناز کودک است روز سرمســـــتی و ساز کودک است کودک است آییــــنه ی دل را صفا کودک است محصـــولی از عشق ووفا
مامان هدیه
16 مهر 92 14:59
روزت مباک مهتاب جونم
ترنم کوچولو و مامان فاطمه
17 مهر 92 17:55
مهتابم خوشگل خاله روزت با تاخیر مبارک امیدوارم تموم زندگیت مثل اسمت مهتابی باشه و همیشه سالم و شاد باشی عزیز دل خاله مریم جان من عااااشق این عکسشم که سیاه و سفید گرفتی خوابش میاد خوشگل خاله ناااز که هست اینجا چهرش خااااص تر افتاده فداش شم
مامان نیروانا
18 مهر 92 9:06
اعتراف میکنم که اونهمه عکس زیبای ادامه ی مطلب رو تازه دیدم مریم جون. شیفتگی من به هنر عکاسی تو و اون نگاه زیبا و پر از احساسی که توی کشف ناب ترین ها داری و بعد به تصویر کشیدنش به زیباییِ هرچه تموم تر تازگی نداره. دست مریزاد دوست لطیفم منم موافقم که شباهتهای پدر و دختری کم نیست اما یقین دارم که نگاهش مث چشای قشنگش به تو میره. خدا سایه ی تو و بابای پراحساس رو همچنان بر سر مهتابم بلند بداره. روز و هفته ی کودک مبارکت مهتاب جونم. همیشه در اوج باشی
سوسن(مامان پرنسس باران)
18 مهر 92 9:17
مهتااااااااااب ، خاله قربون این فهمیدگیات بره....... آفرین به تو دختر خوشگل و خانوم.... عکسهاتونم که مثل همیشه بیست بیست... پام خار میخوره رو خوب اومدی خاله جون..
مامان رادمهر
18 مهر 92 11:42
منم روز کودک رو به مهتاب خانوم خوشگل خودم تبریک میگم البته با تاخییر این گلام تقدیم به دخمل ناز با اون چشمای خوشگلش
مامان امیرناز
18 مهر 92 11:49
سلام عزیز دلم اینآیی که گفتی حرف دل همه ماماناست بچه ها خیلی زود بزرگ میشن دلمون واسه بچه گیشون یه ذره مبشه فدای حرفای بامزه اش بشم خانوم مستقل
عاطفه
18 مهر 92 16:15
مریم ؟ هنوز دنبال جواب سوالتی که نمیای پست جدید بذاری ؟ یا .... اگه طوری شدی فدای سرت خودم مهتابم و بزرگ میکنم
شیدا مامان الینا
18 مهر 92 23:17
عزیز دلم اون نگاه معصومت دلم رو لرزوند آخه شما چقدر نازی گلم دلم میخواد کنم و حسابی کنم . مریم جون یه هو به خودت میایی میبینی سر سفره عقد هستی و مهتاب کوچولوت هم مثل فرشته ها با یه لباس سپید نشسته اونوقت باید بگی :کی انقدر بزرگ شدی که من ... به امید خوشبختی گلهای زندگیمون ...
شیدا مامان الینا
18 مهر 92 23:18
مهتاب عزیزم روز کودک مبارک گلم
رضوان
19 مهر 92 12:16
sima
20 مهر 92 8:41
مریم جون دل ما رو می بری با این عکس های مهتاب جون همه عکسهاش خوشگل بود........ استقلال مهتاب جون هم خیلی عالیه و تعجب انگیز!!!
مامان ترانه و برنا
20 مهر 92 9:10
من جیگر اون زخم مماغتو برم که تا میبینمش میگم وای مریم جون اپ نکرده ههههه روزت مبارکه مهتاب جونی امیدوارم روزهای کودکیت سر شار از شادی و سلامتی باشه
مامان آنی
21 مهر 92 1:25
هزار ماشاله به این دخمل زیبا و ناز خدا برات حفظش کنه مریم جون
مامان نرگس
21 مهر 92 11:58
مهتاب جونم قربون استقلالت برم که اینقده خانم شدی عزیزم دست شما هم درد نکنه مامان جون من شما رو به دوستام اضافه کردم خوشحال میشم به ما سر بزنید ممنون
منصوره
21 مهر 92 19:28
ماشالله به این همه شباهت!!! خیلی نیم رخشون شبیه همه... مریم خوب فک کن ببین چیکار کردی استقلالو یاد گرفته؟!!! چیکار کردی که خودش جاشو جدا کرده!!! اینا یه جای احسنت جانانه داره به شما مامان بابای خوب.... به کارای باباشم فکر کن و به من هم یاد بده. خیلی عالی لحظات رو به تصویر میکشی. حقا که دوست خودمی
خاله زهرا
21 مهر 92 21:07
سلام مهتاب
مامان نرگس
22 مهر 92 10:45
خیلی عکسهای قشنگی گرفتی مریم جون مخصوصا عکسهای مهتاب جون با بابایی
عمه زری
22 مهر 92 15:20
مریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من آپ میخواااااااااااااااااام آآااااااااااااااااااااااااااااااپ.... زود زود زوووووووووووووووووووووود... دفه بعد اومدم آپ باشی هاااااا
محمد
27 مهر 92 20:56
باسلام . شالهاي فوق العاده زيبا با طراحي منحصر به فرد براي ايام ولنتاين و شخصيت هاي كارتوني براي كودكان دلبندتان و ...... هديه اي مناسب براي كساني كه عاشقانه دوستشان داريد . به سايت ما سر بزنيد . http://redheart.hamvar.ir
مامان لنا
4 آبان 92 9:26
نازی خوشگلم عکسی که شباهت مهتاب جون و باباشو نشون می ده عااااااااالیه
الهه
1 آذر 92 1:40
وای خدا! یعنی شما میگی چند ماهه دیگه دختر من هم ازم میخواد که تنها بخوابه و بقیه چیزها؟! واقعا باور پذیرنیست!
مامان مریم
پاسخ
چند ماه دیگه چیه تا چشم هم بذارین این اتفاقا میوفته ..همیشه درکنار دختر گلت سلامت وشاد باشی
مائده(ني ني بوس)
6 دی 92 0:26
خيلي تو نانازي خاله جونمستقل شدنت مبارك
مامان مریم
پاسخ
قربون شما وسارینای خوشگلم بشم من
منصوره
22 دی 92 9:43
این دخمل خیلی نازه ه ه ه ه