به روایت تصویر...
این روزا حال و هوای عید و خونه تکونی و خرید رو می شه همه جا دید ...روزا و سالها مثل برق میگذرن...مامان حسابی به فکر تغییر و تحوله باورت نمیشه بس که نقشه می ریزم تو ذهنم بعداز ظهرا با همه ی خستگی خوابم نمیبره!! این نیز بگذرد جدی نگیر عزیزم...توام که هر روز خانوم ترو شیرینتر...تو این مدت 1روز!! رفتیم پیش عمه جون و کلی بهمون خوش گذشت ..پریشبم بخاطر در آوردن 4امین دندون نیشت تب کردی و من کل شبو بالای سرت بیدار بودم ببین چه مامان خوبی داری...فرداش وقتی به بابایی گفتم "من دیشب اصلا نخوابیدم" در حال خوردن ناهار با کمال تعجب پرسید چرااااااا؟؟؟ ..قربون حس پدرانه برم من..(شوخی بود بابایی جون)...خلاصه که همه چی خوبه فقط یه عالمه کار دارم واسه عید ...جون مامان دخمل خوبی باش بذار مامان به کاراش برسه باشه...راستی صبح میخواستم برم خرید منتظر بودم بیدار شی اومدم گفتم مهتاب جونم پاشو دیگه...با چشمای بسته و با التماس گفتی:" پاش نمیشم دیگه"...
بیا ببین آتیش پاره ی من...
کشک خورون...
خاک بازی با علی و عارف پسر عمه های مهربونت...کلی اون روز حال کردین با هم...
پارک هاپو...عکسها از بابایی...عادتته وقتی میری پارک کاجایی که رو زمین ریخته رو میندازی آشغالی
جیگر مامان....
قرتی خانوم گیسو پریشون ...مجبورم کردی کلی گل سر واست بزنم...خودتم درآوردیشون این شکلی..
ملوسک من...
علی و عارف عزیزم...عاشق علی بودی و با عارف لججججججج
کابینت بازی حتی خونه ی عمه جون...
جای همیشگیت توی آشپزخونه..همیشه تو فریزری...
میدونین این موهای خوشگل مال کیه؟؟؟ حدس بزنین.....
اینا رو از اداره که میومدم واست گرفتم...
واییییییی این کشکولو میبینی دیگه نمیبینیش آخه مامانی شکستش ...البته تقصیر تو بودا آخه همش منو مجبور میکردی بارمش پایین تا باهاش بازی کنی...فدای سرت عزیزم...هدیه بود ولی...
آشفته بازار خونه آخر شب بعد از ریخت و پاشای یه شیطونک...
بذار ببینم توش چی داره؟؟؟؟..اونیم که دستته پنکیک مامانیه بیچاره اس...
دخترم داره ناخناشو میگیره که "میبلوباشو" (میکروباشو) در بیاره....
بدون شرح....
دوستون دارم خاله های وبلاگی من....