مهتابم در17 امین ماه زندگیش...
اولش بگم که فقط 16 روز دیگه مونده تا واکسن 18 ماهگیت...بازم استرس دارم..امیدوارم این دفعه هم مثل سریهای پیش همه چی به خوبی بگذره ولی عوضش تا 6سالگی دیگه راحتیم..البته یک چشم بهم زدن میگذره..مثل این 18 ماه که گذرشو احساس نکردیم...عزیزم دختر گلم حسابی خانم و فهمیده شدی ..تو کارای خونه بهم کمک میکنی ..اینقدم خانمی که اگه چیزی بخوری آشغالشو زمین نمیندازی یا میدی به من یا خودت میندازی تو سینک ظرفشویی...فدای قدو بالات که الان دیگه به سینک میرسه...عاشق زیورآلاتی و همیشه گردنبندای خاله رو ازش میگیریو میندازی گردنت...هر تغییری تو ظاهرت میدم میگی:"بلیم آینه ببینیم"..از الان معلومه دخملم قرتیه خلاصه همه چی با تو عالیه البته مامان دیروز سرما خورده و همش نگرانه که دخملش مریض نشه..البته دخمل مهربونمم فهمیده بود و صبح زود بلند شده که از مامانش پرستاری کنه..وقتی دیدی منو بابایی داریم حاضر میشیم واسه اداره اومدن شمام رفتی پلیورو شال گردنتو آوردی که " حاظل بشیم" الهی مامان فدات...چند تا عکسم واست میذارم ادامه مطلب...
دخملم داره به مامانش کمک میکنه جارو میکنه هزار بارم جارو رو خاموش و روشن میکنه...
آخرشم خسته می شی و با ببعیت روی جارو لالا میکنی قربونت برم من...
اینم پینگو عشق مهتاب خانوم ..ببین چجوری داری نیگا میکنی...
اینم قبل بیرون رفتن اینجا هوا حسابی سرد شده...
با بابایی جون در حال ددررفتن...