آینده !
- سفره رو میندازم ،کنارش چهارزانو و مرتب میشینه ،با دیدن غذا میگه به نظر خوشمزه میاد ! من چند واحد قند و نبات به خونم تزریق میشه ،همونجوری که تمیز و خوشگل لقمه لقمه غذا میذاره دهنش حواسشم به تلویزیونه و چنان غرقشه که متوجه من نیست که چجوری محو تماشاشم ! محو چشاش که با حرکت تصاویر این ورو اونور میرن !وبا هر آهنگ موزونی گردن و کمرشه که تکون تکون میخوره و من که از دیدن اینا سیر نمیشم و با خودم میگم :فسقلی تو کی اینقد بزرگ شدی ؟! ...ترجیح میدم چیزی نخورم چون همینجوریشم واحد واحد قند و کیلو کیلو وزنه که داره به بدنم اضافه میشه !!
-با همکلاسیه دانشگام حرف میزدم ،میگفت میخواد بعد مهاجرتش بچه دار بشه ،میخواد بچه اش اونور بدنیا بیاد و مدرسه بره !فکری میشم ! راستش هیچوقت برام مهم نبود که مهتاب کجا یخواد متولد بشه !خیلیا رو دیدم که به این موضوع اهمیت میدن که بچه شون متولد پایتخت باشه یا یکی از کشورای فرنگ ! ولی من دلم میخواد دخترم یه آدم خوشحال و راضی باشه همین ! و بچه ها راه و رسم شاد بودنو بلدن مهم نیست کجای این دنیا باشن و تو شناسنامه شون چی نوشته شده باشه !این ما بزرگتراییم که برای شادی دنبال دلیل میگردیم ،کدوم لذت برای یه بچه میتونه با رفتن خونه ی مادربزرگا و محبتی که ازونا میگیره برابری کنه ؟!
-با خودم میگم نکنه ما برات کم گذاشتیم ؟! نکنه پدرومادر خوبی برات نبودیم وبه آینده ات اهمیت ندادیم ؟! نکنه تورو به اجبار به این شرایط و شهر و زندگی وارد کردیم ؟! نکنه نکنه ....ولی یه چیزی ته دلم میگه فردا رو بیخیال شو ،اصول تربیتی و این کلاس و اون فلش کارتا رو بیخیال شو و لحظه لحظه رو باهاش بچگی کن و لذت ببر !مگه زندگی چیزی غیر ازین میتونه باشه ؟!
عزیزکم تو الان یکی از هفتاد و اندی میلیون جمعیت این کشوری !یه ایرانی !مهم نیست شهرت کوچیکه ،جامعه ت خرابه یا کشورت داغونه ،مهم اینه که تو بخوای چجوری زندگی کنی !تویی که زندگی و آیندتو میسازی اینو یادت باشه ...