لحظه های شاتوتی...
دیشب برقا رو خاموش کرده بودیمو رو تختا دراز کشیده بودیم که بخوابیم طبق معمول دستم توی دستت بود و تو چند بار دستمو بوسیدی و هر بار من دستتو با عشق فشار میدادم که یهو بلند شدی و بالای سرم نشستی و صورتمو بوسیدی ..منم بوست کردم و شب بخیر گفتم و کلی خودمو کنترل کردم که از جو خواب خارج نشیم رفتی رو تختت و باز دو دقیق دیگه همون کارو تکرار کردی و من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اومدم که روی تختت کنار تو بخوابم و تو انگار دنیا رو بهت دادن ..و بعد کلی بوسه بازی خوابت برد...خدایا شکرت مگه یه آدم دیگه چی میتونه بخواد وقتی آخر یه روز پرکار با اینهمه عشق و محبت به خواب بره..
دیروز بابا که از سرکار اومد خونه و منتظر ناهار بود خودتو انداختی بغلشو از ته دل گفتی " بابا جون من تورو خیلی دوست دارم " ..هیچی دیگه فقط قند بود که تو دل من آب میشد...
پ. ن 1: عنوان پست برمیگرده به عشق اینجانب به شاتوت...
پ.ن 2: شمام بعداز ظهرا بوی پاییزو حس میکنین ؟!..عالیه عالی....
یه روایت تصویری کوتاهم داریم تو ادامه....
الهی بمیرم اینجا بچه م از بس پخته و شسته و سابونده اینجوری تو آشپزخونه ولو شده ...
یه روز جمعه که با هم کلی بازی کردیم و اون کاردستیه بالا سرتو درست کردیم...پف صورتتم بخاطر کم خوابیه دست جمعیمونه !
فینال جام جهانی 2014 ساعت یازده و نیم شب و یه شیطونک که تا ساعت سه با ما بیدار بود ...
اینم ژله دریایی (به قول خودت )
عاشق دامن کوتاه پوشیدنتم ( به قول بابابزرگ باز ص*ک*صی کردی.! )
یه شب که باز خاله جونو کشیدی ابوذر تا برات پشمک بخره ...
تو آشپزخونه بودم که صدام کردی و گفتی " مامانی ببین غیر مجانه چشمات شدم " !! ( دوستدارارن شبکه ی pmc میدونن احتمالا..کلیپ غیر مجازه افشین که اولش یه آقا با دماغ زخمی و چسب زده و همین مدلی نشسته تو زندون ..)
اینروزا خیلی عکس نمیگیرم نمیدونم چرا ..ولی همینام از لحظه های بامزه ای بود که دلم خواست ثبت بشه..