در آستانه سه سالگی
روزهای گرم و پرنشاط تابستون در راهه..و خونه ی کوچیک ما هم با خورشید همیشه تابونش گرم و شیرینه..اونقدر محبت و انرژی میگیریم از وجودت که همه ی سردیها و ناملایمات در حلاوتش حل میشه.اونقدر خودتو تو دل همه جا کردی که گاهی یه روز کامل نمیبینمت و همه دوست دارن کنارشون باشی.مخصوصا بابا بزرگ (بابای بابا) که اگه یه روز نری خودش زنگ میزنه و میگه بفرستیمت اونجا. خاله جونت که دیگه جای خود داره! یکی از تفریحای مشترکمونم پیاده رویه و معمولا عصرا با هم میریم و همیشه نهایت لذتو میبرم از کنارت قدم زدن.اینروزا باباجونم و مامان جونم با اون صدای شیرینو خواستنیت اونقدر کیفورمون میکنه که همه ی اصول تربیتی یادمون میره.آخر هر جمله ات یه دونه بابا جونم هم هست یا مامان جونم.یا این جمله ی دوس داشتنی که تو اوج درگیریا و وقت و بیوقت از زبون دختر کوچولوت میشنوی "مامان جونم من خیلی دوست دارم " .هر روز که از اداره زنگ میزنم خونه و میپرسم چی برات بگیرم مامانی؟ و تو با اون صدای خوشگلت بهم میگی مامان جونم زود بیا اینجا من دلم برات تنگ شده و من که اون موقع یکی باید بیاد منو بگیره وگرنه دلم میخواد همون موقع و در دم فدات بشم..!
امروزم که دقیقا اول تیره و طولانی ترین روز سال.12 روز مونده به جشن میلادت .که امسال توی ماه مبارک میوفته و ازونجایی که دوست دارم دقیقا همون روز برگزار بشه امسال جشن تولدت میشه یه افطاریه قشنگ کنار مهمونای عزیزمون.خودمونی و پر از بادکنک.امیدوارم بهت خوش بگذره.
دخترم عشقم ببخش که از نوشتن برات عقب موندم.اونقدر حرف هست برای نوشتن که نمیدونی از کجا شروع کنی.سه ساله کنارمونی ،بهونه ی همه ی لحظه های قشنگمون بودی و از خدا میخوام همیشه وجودتو به زندگیمون ببخشه و دنیا همیشه مثل لبات پر از خنده باشه عزیزکم.
اینام نمونه ای از شیرین زبونیاته که چندتاشو یادداشت کردم تا یادم نره :
- در حال دیدن ویدیوی خانم هلن : "چه رژ زشتی زده دوسش ندارم !" ایضا درحال دیدن ویدیوی خانم سپانلو " چه رژ قشنگی !چه خوشرنگه !"
- دهه فجر پرچم به دست در حال شعار دادن توی خونه :"مگ بر آمریکا ! نه گند (قند ) داریم نه ریکا "!!
- در حال زیرو رو کردن وسایل آرایش مامان :" صب کن ببینم این چی میتونه باشه " !
- وقتی مامان به خاطر یه کار بد باهاش قهر کرده :" متاسفم مامان ،من دختر خوبیم " !
- وقتی رفته پیش مادربزرگش و نیومده خونه پیش پرستارش و مامان ازش میپرسه چرا نیومدی پیش خاله منصوره :" مامان جونم حوصله نداشتم با خاله منصوره بازی کنم " !
- در حال بغل کردن و بوسیدن مامان :" دوست بهتر دنیا "! (منظور بهترین دوست دنیاست !)
- مامان : "مهتاب جونم اینقدر نرو خونه ی بابابزرگ ،بابابزرگ میخواد استراحت کنه " مهتاب :" نه مامان جونم !بابابزرگ میگه بگردوم دختر عزیزمو "!!
یک عدد وروجک شیطون بلا!
یک دونه ی دیگه در باغ !
یکی دیگه در پارک !
یه فرشته ی کوچولو که مامور شده نذاره مامان عصرا بخوابه !
الان مثلا کنارم خوابه !
مثلا !
اینا میدونین چی ان ؟ یه درخت با یه کوه
اینم خورشیده !
اینم دوتا رفیق جون جونی ،محمدحسین پسر عمه ی مهتاب که همیشه درحال ماچ و بوسه ان !
اینم یه نمونه اش !
حیاط مادربزرگ با تعجب درحال خوردن اریس (سوغات تبریز )
اینم یه وروجک قبل پیاده روی که یه ثانیه هم ثابت نمیمونه !