نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

در گذر ایام...

1393/8/10 10:27
نویسنده : مامان مریم
997 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر قشنگم..

بازم پستم دیر شد ! 

آبانماه هم به دهمین روزش رسید،فصل زیبای من شروع شده و امسال با مهد رفتنت حس و حال دیگه ای داره،مهد رفتنت بهتر شده ولی احتمالا باز پرستار بگیریم آخه صب بیدار شدن تو این هوای سرد که قراره سردترم بشه برات سخته و دلم نمیاد بیدارت کنم.

مهدتو دوس داری و این منو مردد می کنه واسه تصمیمی که دارم ..دوستای زیادی پیدا کردی و مربیاتم دوس داری مخصوصا خاله حلیمه رو.اسم دوستاتم ایناس : قوریا (پوریا سکوت) پریشان (پریسا ) عدسی ( مهدیس تعجب) و...

شعرای خیلی خوشگلی یاد گرفتی و همیشه برام میخونی و منم کلی کیف میکنم مخصوصا که با اون ریتم مخصوص مهد میخونیش وکلی قند تو دلم آب میشه..

واسه آزمایشای تبت نام مهد یه آزمایش انگل بود که سه تا ظرف کوچیک برای نمونه برداری داشت که داستانشو برات گفته بودم روز اول که کلا مورد مذکورو نکردی ! روز بعد با خوشحالی از توی دستشویی داد زدی :"مامان پیف کردم ،اون پیفدونکو وردار بیار !"

یه روزم جوراب قهوه ای پوشونده بودمت ،ظهر که از مهد اومدی با لب و لوچه ی آویزون میگی :"مامانی بچه ها گفتن جورابات زشته !" الهی من قربون اون نیم وجب قدتون بشم که راجبه تیپ همم نظر میدین بغل

اینروزا هم در حال ساخت طبقه ی پایین خونمون هستیم و به قول بابا دختر با معرفتش میره به باباجونش سر میزنه و با بیل کوچولوش کمکم میکنه ..

و باز زبانم قاصره از به جا آوردن شکر بابت تمام این لحظه ها و روزها ...بابت سلامتی و امنیت ...بابت خانواده و دوستان ...بابت نعمتهای بیدریغی که اصلا به چشم نمیان ...بابت اینکه هنوز عشق هست و هنوز امید هست...

                                   

 

پسندها (5)

نظرات (12)

مریم مامان دونه برفی
10 آبان 93 13:29
ماشاءا.. به این دختر خانمی شده واسه خودش. عزاداریهاتون مقبول خانم گل.
مامان مریم
پاسخ
مرسی مریم عزیزم ما هم التماس دعا داریم
زهرازری
10 آبان 93 15:13
سلام به مامی و مهتاب مهد رفتنتو تبریک میگم جوجو کلی خندیدم به اسمای دوستات زنده باشی ماری! کدوم گوری هستی تو؟ من سرم شلوغ شده تو چرا جوگیر شدی؟؟؟ راستی "پوشونده بودمت" رو خوب اومدی
مامان مریم
پاسخ
عاطف اینم مدرک زنده بودن زری اولندش که باهات قهرم یهو بیخبر پاشدی رفتی مسافرت ثانیدنش ما کلی بزرگواری کردیم یه روز بعد سفرت بهت زنگ زدیم جواب ندادین ثالثندش هر چقدم مشغول باشی یه اس وققتتونو نمیگرفت مهندس رابعندش بیا بغلم دلم برات تنگ شده بود اتفاقا امروز مهتاب گوشیمو ورداشته بود هی میگفت عمه زری رو بگیرم ؟! خامسندشخودت کدوم گوری هستی تو ؟! ها یعنی فعلش اشتباه است ؟!
عاطفه
10 آبان 93 16:07
پیفدونک ؟؟؟خدارو شکر به اسم دیگه ای دستشویی اش و صدا نمیکنه مریم پرستار هم خیلی خوبه ولی مزیت مهد اجتماعی کردن بچه و اشنایی اش با خیلی چیزهاییه که یک پرستار از پسش بر نمیاد ! بچه ها کنار هم دنیایی متفاوت و تجربه میکنن و شادترند. حالا میگی سرمای هوا ، چون خودم سر مریضی امیرپارسا خیلی سختی کشیدم و حتی استعفا دادم و خونه نشین شدیم درک میکنم ولی تو هم کنارش خانه بازی یا حضور در جشن های مهد کودک یا گاهی کلاس های ساعتی در برنامه اش بگنجون ، اگه خودتم نمیتونی با پرستارش هماهنگ کن.
مامان مریم
پاسخ
آره تازه سفارش داده خاله ش از بیمارستان پیفدونکای صورتی و قرمزم بیاره آره واقعا روحیه ی مهتابم خیلی خوب شده ولی کاش شاغل نبودم که مجبور باشم سر صب ببرمش ..مرسی بابت راهنماییات عزیز دلم... راستی زری هم زنده س دانشجو شده خانوم
عاطفه
10 آبان 93 16:08
طبقه پایین هم مبارک باشه ساختش ! بدجنس نگفته بودی !!! راستی مریم این زری زنده است ؟
مامان مریم
پاسخ
جدی نگفته بودم ؟از بس که دختر خوبی شدم تو گروه ساکت مودب
shabnam
11 آبان 93 0:25
Ey janam !! Bebosesh az tarafam ame jon
مامان مریم
پاسخ
چشم عمه جوون توام خودتو واسم ماچ کن
maman sima
14 آبان 93 8:03
سلام ای جونم ماشاله چه بزرگ شده قربون حرف زدنش .....
مامانی باران
19 آبان 93 4:49
مریم جون روزهای پاییزیت پر از حس خوشبختی و شادی باشه خیلی زیبا و دلنشین بود و هزار ماشاءالله مهتاب چقدر خانم شده برای خودش اصطلاحاتش هم که بی نظیر بودددد
مامان مریم
پاسخ
ممنون مرضیه ی مهربونم ..روزای شما هم پر از عاشقانه
مهتاب مامان آذین
19 آبان 93 7:56
سلام خانوم گل " من تصادفی دخمل خوشگلتون رو دیدم خدا براتون حفظش کنه این بانوی کوچک رو " مایلم با هم دوستی کنیم منتظر حضور گرمتون هستم "در صورت تمایل داشتن لطفا برام کامنت بذارید
مامان مریم
پاسخ
ممنون از حضورتون عزیزم
زهرازری
23 آبان 93 14:44
وای چقد دلم واسه شما دوتا کله پوک تنگ شده بود!!! چی مییییییییگین شما دوتا؟؟؟؟ من زنده م بابا زنده ی زنده ایناهاشم فقد یه کم بیشتر از یه کم شلوغ شده سرم صبح و عصر هرروز بجز ۱ و ۵ شنبه ها کلاس دارم و تازه باید به خونه زندگی و شوهر و مهمونداری هم برسم خداروشکر دارم کم کم عادت میکنم آخه این ریتم جدید زندگیم، یهو بهم شوک وارد کرد. منی که هرروز تا لنگ ظهر خواب بودم و بعد تازه با خیال راحت پامیشدم و یه ناهاری درس میکردمو واسه وقت تلف کنی وبگردی یکردم، حالا صبح زود بیدارمیشم و آخرشب با خستگی تمام سرم به بالش نرسیده میخوابم! قبلا وقت اضافه میاوردم ولی حالا ۲۴ ساعت هم کمه واسم. ام همه اینا خوبیش اینه که زندگیم هدفمند شده و دیگه با برنامه ریزی کارامو درسامو انجام میدم. و با تمام خستگی ای که در طول روز دارم ولی ازین بابت خیییییییییییییلی خوشحال وراضی ام. واییییییییییییییییییییییییییی دلم داشت میترکید خیییییییلی وقت بود واسه کسی کامنت نذاشته بودم. آخیییییییییییییییش.......
مامان مریم
پاسخ
عززززیزم خیلی برات خوشحالم که هدفمند شدیو وقت کم میاری اینم واقعا نعمت بزرگیه که تا نداشته باشیش قدرشو نمیدونی... مرسی که برامون وقت گذاشتی خانوم مهندس ..امیدوارم هر روز موفقتر و هدفمندتر از پیش باشی..
مامان نرگس
24 آبان 93 14:45
عزیزم...... مهد میری مهتاب جونم...چه خوب اسمهای قشنگ دوستات جاااانم دخترمون با معرفته..باریکلا که به بابایی کمک میکنی
مامان مریم
پاسخ
عزیزززم مرسی خاله نرگس با معرفت ،ما رو بخاطر بی معرفتیمون ببخشین
خاله ی آریسا
28 آبان 93 9:55
مهد کودک رفتنت مبارک عزیزم هزارماشالله خانم شدی
مامان مریم
پاسخ
ممنون خاله جوونم
مامی مهتا
2 آذر 93 15:40
سلام سلام صدتا سلام به مریم بانو و دختر نانازش مهتاب گلی خودم ...چه خوب که دخملی مهد میره ... فسقلی خیلی شیرین زبونه ها از طرف من بوسه بارونش کن