برای فرداهایت...
دلم میخواهد با تو حرف بزنم...حرفهای مردانه...!! شاید دیگر وقتی برای گفتنش نیابم...شاید وقتی دارم پا به پای بالیدنت پیر میشوم این آرزوها در لابلای دقایقم گم شوند...نمیدانم برایت مهم خواهد بود که بدانی مادرت در آستانه ی 27 ماهگیت چه آرزوهایی برایت داشته یا نه؟؟! ولی مینویسم برای فرداهایت ...برای وقتی که شاید خودت دل نگران آینده ی فرشته ی کوچکت باشی...
عزیزکم دوست دارم شخصیتت در نهایت آرامش و مهربانی قاطع و محکم باشد دوست دارم اعتماد به نفس قوی داشته باشی ..دلم میخواهد پای خواسته ها و آرزوهای شخصیت بمانی ...
دلم میخواهد یک روزی یه جایی با دیدن یک نگاه احساس کنی سالهاست این نگاه را دیده ای و با شنیدن حرفهایش حس کنی چقدر آشناست !...دلم میخواهد فرشته ی کوچولوی من قلبش پروانه ای شود!! ...دلم میخواهد نیمه ی گمشده ی خودش رو پیدا کند و در کنارش احساس امنیت کند..شاید بزرگترین آرزویم برای تو این باشد...شاید آنوقت تا آخر عمرم کمی کمتر ! نگرانت باشم ...وبدانم که عشق نگهدار توست..
عزیزکم دوست دارم دلت را بزرگ کنی...خیلی بزرگ...روزگار داستانهای زیادی برایت دارد..همیشه غم و غصه بوده و هست ..لحظه هایی که شاید حس کنی آخر دنیاست ...لحظه هایی که حتی دوست داشته باشی بخوابی و هیچ وقت بیدار نشوی...ولی فقط وقتی میتوانی دوباره بیدار شوی و محکمتر و زیباتر از قبل زندگی کنی که خدا را در تمام لحظاتت جاری کنی...بدون هیچ شکی میگویم
خدا برایت از همه دنیا کفایت میکند....
دخترکم کاش میشد همیشه در کنارت میبودم و نمی گذاشتم آب در دلت تکان بخورد ولی تو آمده ای که زندگی کنی...آمده ای که بیفتی بدون اینکه دستی برای بلند کردنت بیتاب باشد...آمده ای که برای ناملایمات اشک بریزی بدون اینکه آغوش گرمی اشکهایت را به جان بخرد... زندگی یعنی لمس سختیها و ساخته شدن...یعنی چشیدن غمها و پخته شدن....داری بزرگ میشوی میفهمم ،میخواهم خودت را بسازی ..به خودت ایمان داشته باشی و بدانی که خدا نیز به تو امیدوار است...به اینکه بزرگ شوی تا به او برسی...تو آیینه ای از وجود اویی زلال بمان تا تجلیش راببینی...
نمیخواهد بترسی ..اصلا همین سختیهاست که شیرینها و پیروزها را دلپذیرتر میکند...قوی باش مهتابم
نمیخواهم بگویم من همیشه درکنارت خواهم بود به من تکیه کن و بدان که هیچوقت تنهایت نمیگذارم نه...اتفاقا میخواهم بگویم من و پدرت همیشه در کنارت نخواهیم بود...میخواهم بگویم قوی باشی و به خودت تکیه کنی...حتی اگر باشیم هم به ما تکیه نکن ...هستیم مثل یک کوه در کنارت و نه تکیه گاهت...میفهمی چه میگویم...؟! میخواهم خودت هم یک کوه بشوی و یاد بگیری در زندگیت اول خداست و بعد خودت و خودت و خودت....
نمیخواهم عشق کورم کند...نمیخواهم تو را فقط برای خودم داشته باشم ...میخواهم تو خودت باشی و برای خودت...می خواهم خودی بسازی که خودت و خودم به بودنش افتخار کنیم...