مادر....
مادر یعنی........ساعتهاست دارم به عنوان این پست فکر میکنم ..اما نمی توانم کلمه ای در توصیف مادر بگویم واین جای خالی را پر کنم.این را فقط وقتی می فهمی که خودت مادر شوی.فقط وقتی که بربالین فرزندت در شبهای بیخوابی وخستگی و نگرانیهای مداوم به یاد مادرت اشک ریخته باشی ...به یاد مهربانیها و دلسوزیهایی که هنوز و با همان حرارت و شدت ادامه دارد حتی برای تویی که خودت هم مادر شده ای اما برای او گویی هنوز همان طفل کوچک و آسیب پذیری هستی که در آغوشش آرام می گرفتی..همان کودک بی پناهی که دستهای مادر همه چیزش بود ..فقط وقتی میفهمی که تمام زندگیت در زندگی کودکت خلاصه شود..در نگاهش و لبخندش ...حتی حالا هم که خودت مادرشده ای قادر به بیان احساست نیستی..عشق مادر به فرزند هیچگاه و به هیچ زبان و قلمی و در قالب هیچ کلمه ای نمی گنجد...امشب با خودم عهد بسته ام که دستانش را ببوسم.همیشه این را شنیده ام یاگفته ام اما هنوز این سعادت را نیافته ام...کاش اینجا را میخواندی و می فهمیدی تا چه اندازه دوستت دارم وچقدر دوست دارم دستها و پاهایت را بوسه باران کنم و بگویم چقدر گاهی آغوشت را کم می آورم....
دلم ریخت وقتی این عکس را دیدم ..کاش دنیا کمی مهربانتر بود..کاش دنیا پر از "مادر" بود.....
پی نوشت:راستی یادم رفت خودم هم مادرم ..!! مهتابم ممنونم که مرا شایسته ی این نام کردی.