جشنواره زعفران....
عزیزم امروز با هم رفتیم جشنواره ملی زعفران و کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو ..آخه عاشق اون آقا خرسی شده بودی که توی غرفه ها راه میرفت وهمش میرفتی بغلش ..آقاهه هم خیلی ازت خوشش اومده بود و میگفت همه ی بچه ها از من میترسیدن خدا رو شکر یکی از من خوشش اومد..بعدشم کلاهشو ورداشتو بوست کرد..میخواستم عکساتو بذارم ولی رم ریدرم خرابه وفعلا نمیشه..بعدشم رقص محلی دیدی با بچه های گروه سرود محلی عکس گرفتی..چادرای عشایری و کلی غرفه ی رنگارنگ..آخر از همه هم سوار قطار شدیو عکس گرفتی..خلاصه روز خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت...یه باغ وحش کوچولو هم تو نمایشگاش زده بودن که قشنگ بود ...
مامان نوشت:داشتم قسمت داشبورد وبلاگ رو با مهتاب می دیدم وقتی ستاره قسمت ابزارهای افزوده رو دیدی میگی"سیتاله آی سیتاله..بولک ابل پاله.. خواب نبودی...بابالو ندیدی"!!!!کلی خوردمت...
بهت میگم چقد تو خواستنی هستی..میگی"بستنی؟؟"...
میگی " بریم مادربزگ"..میگم نیستن مامانی رفتن الله اکبر..میگی"خمنی بهبر"!!!!!(خمینی رهبر)اینجوری پیش بری از الان یه پست خوب بهت میدنا...یادم باشه از پرستارت تشکر کنم...