یه اتفاق ...
توی هفته ی گذشته اتفاقی برام افتاد که تکونم دادو دلم خواست برات بنویسمش ..همیشه به بزرگی خدا و قادر مطلق بودنش ایمان داشتم ولی عمیقا اینو باور نکرده بودم..میفهمی دخترم ؟ منظورم اینه که اعتقاد محکمی نداشتم...این که بدون چون و چرا خودمو به دستاش بسپارمو هیچ کاری نکنم...
هفته ی پیش اول هفته مرخصی گرفتم و تصمیم گرفتم تا آخر هفته خانوم خونه باشم و دربست دراختیار تو...روز اول مرخصیم بود که با هم رفتیم خیابون برگشتنا متوجه شدم انگشترم نیست ..خیلی دمغ شدم آخه اینجوری همه ی تعطیلاتم در فکر پیداکردن اون میگذشت..یه کم توی خونه گشتم و به پیشنهاد بابایی بیخیالش شدم (بهش افتخار میکنم که عوض سرزنش سعی کرد آرومم کنه ) و هفته ی خیلی قشنگی رو در کنار تو و بابایی گذروندم ...همه چی عالی بود ..یک هفته ازون قضیه گذشته بود که به یه آیه برخوردم که آیت الله بهجت برای پیدا کردن گمشده پیشنهاد داده بود و گفته بود تا پیداشدن گمشده تکرارش کنید ...توی دلم با طعنه گفتم یعنی باید تا آخر عمر بخونمش ؟! ..آخروقت اداره بود ..سه بار آیه رو خوندم و از اداره رفتم بیرون یه تاکسی وایساد سوار شدم همون راننده ای بود که روز گمشدن انگشتر سوار تاکسیش شده بودم..! با ناامیدی بهش گفتم که یه انگشتر گم کردم اگه ممکنه ماشینو یه چک بکنه...درکمال ناباوری گفت که پیداش کرده و یه هفته اس منتظره که کسی سراغشو بگیره!!! شمارمو گرفت که برام بیارتش ...از تاکسی که پیاده شدم توی کوچه مثل بچه ها دور خودم میچرخیدم و میخندیدم !(با لباس رسمی !!)
نتیجه ی 1: هیچ وقته هیچ وقت به قدرت معنویات شک نکن..!
نتیجه ی 2: هنوز آدمایی تو دنیا هستن که بشه بهشون گفت انسان !
نتیجه ی 3: هیچ شادیی تو دنیا به اندازه ی پیدا شدن یک گمشده و شفای یک مریض نیست ..خداوندا نصیب همه بفرما...
نتیجه ی 4: زندگی زیباست هیچ چیز مادی ارزش یک لحظه ناراحتی و غصه خوردنو نداره ...
نتیجه ی 5 :هیچ غیرممکنی وجود نداره ...
نتیجه ی 6 : خدا خیلی بزرگتر از اونیه که فکرشو بکنیم....
برای دوستای عزیز وبلاگیم چند تا عکس از خودم توی پست رمز دار بعدی میزارم هرکی دوس داشت بگه رمزو تقدیم کنم ....ممنونم