مهتابم همه ی زندگیم
دخترم این روزها اینقد شیرین شدیو شیرین زبونی میکنی که میمونم کدومو بنویسم فقط اینو بدون که دنیام بدون تو و شیرینیات دیگه قابل تصور نیست حتی وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه.فرشته ی من دیروز مامان گوشوارش کشیده شد و گوشش درد گرفت چند لحظه ساکت گوشمو گرفتم نگران شدیو چند بار صدام کردی..خواستم ببینم عکس العملت چیه ساکت موندم..دستمو کنار میزدیو صورتمو نیگا میکردی میخواستی ببینی گریه میکنم یا نه...با صدای لرزون صدام میکردی..که یهو خودتو انداختی بغلمو زدی زیر گریه...فدای دل مهربونت بشم که برای من گریه کردی ..بغلت کردم و غرق بوسه ات کردم...وقتی میبینم اینقد به من وابسته ای و برام نگران میشی انگار در اوج آسمونام ..توی خود خود بهشت..بهشت دیگه چی میخواد داشته باشه؟؟!...وقتی در حال شیرخوردن دستتو میندازی گردنم..بوسه های یهویی ات...بغل کردنات ...وقتی میای تو آشپزخونه و پاهای مامانو که داره کاراشو میکنه بغل میکنیو میگی "بگل مامان"...وقتی لپامو با دو دستت میگیریو و با خنده میگی"تپلی.."....وقتی در حال شیر خوردن زل میزنی توی چشمای من و همش صدام میکنی"مامان..مامانی" تا من قربون صدقه ات برم...وقتی از خواب بیدار میشی و قبل از واکردن چشات مامانو صدا میکنی ...همه و همه اوج شادی و لذت یه مادره که من همشو یکجا و در کنار تو دارم....بهشتم بی مرز و بی پایان دوستت دارم...