نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

آجی ..داتاشی..

1391/8/14 18:35
نویسنده : مامان مریم
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخمل عزیزتر از جونم...دیروز عید غدیر بود..ولی ما اصلا روز خوبی نداشتیم...روز جمعه من شیفت بودم وعصر همه با هم خوابیدیم...شبم تا دیر وقت بیدار بودیمو تو با اینکه بی اشتها بودی ولی حالت خوب بود...صبح ساعتای 8:30بود که بیدار شدی ولی من و بابایی هنوز خیلی خوابمون میومد ..خلاصه تو داشتی برای خودت بازی میکردیو منو بابایی هم توی جامون جوابتو میدادیم..که یهو حالت بهم خورد و من و بابا یهو از جا پریدیم و باز من غصه دار شدم..بابایی داشت تمیزت میکردو بغلت کرده بود ولی من پرشده بودم از غصه ..دوباره خوابیده بودی که خاله معصومه زنگ زد..وقتی قضیه رو براش تعریف کردم گفت نکنه خبریه که با خوردن شیرت حالش بد میشه...همین یه جمله واسه خراب کردن اونروزمون کافی بود..زدم زیر گریه بابایی ام از همه جا بیخبر داشت دلداریم میداد که چرا ناشکری میکنی چیزیش نیست که..میخوای ببریمش دکتر؟؟!..ترس اینکه یه نی نی دیگه بخواد تو رو ازمن جداکنه یا وقتمو پرکنه ومهمتر از همه تو رو از شیر خوردن بندازه همه ی وجودمو پر کرده بود..وقتی به بابایی گفتم حالش بهتر از خودم نبود...خلاصه برای بهتر شدن حالمون بابایی ما رو برد پارک جنگلی و یه گشتی زدیم...شبم کلی شوخی شوخی سر این قضیه با بابایی خندیدیم ولی جدا از شوخی باید در چنین موقعیتی چیکار کرد؟؟کار درست چیه؟ دوستای خودم در موقعیت مشابه کارای متفاوتی کردن...یکیشون سقطش کرد یکیشونم نگهش داشت...ولی درستشو خودم نمیدونم...  راستی زهرا گفت عوارض داروهایی بوده که جدیدا مصرف میکردم...ببخشید دخمل قشنگم که اذیت شدی....به هر حال فعلا از آجی یا داتاشی خبری نیست...

                                                                                                                                                                      مامان نوشت: دیروز بعداز ظهر وقتی سوار ماشین خاله شدیم به خاله میگی:"سلام...شب بخیل.."...از خود راضی

ظهرا وقتی پرستارت زنگ میزنه میری پشت در وامیستی وقتی بنده خدا درو وامیکنه وسلام میکنه میدویی طرف منو میگی" نتلس...نتلس"...خندهبنده خدا مگه لولو خورخورس....خنثی

دیروز تو پارک جنگلی قدم میزدیم که پیفای ببعیا رو دیدی با کفش شوتشون میکردیو میگفتی" تووووپ..."..

گوشیه تلفنو میذاری درگوشتو تند تند راه میریو میگی" سلام عمه دون......چطولی ...نه میکنی؟؟!!..."قلببعد یهو نگای گوشی میکنیو میگی:" کداست؟؟...."...از وقتی خاله فاطمه پشت گوشی بهت گفته بخورم تورو..همش به همه میگی "بخوله تولو......"ماچ

 

 گالری تصاویر سوسا وب تولز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

منصوره
14 آبان 91 18:11
پس بگو چت شده بود...نگران شدم مریم...الان بهت زنگ میزنم
فاطمه
15 آبان 91 6:45
سلام مریم جون!!! خوبی؟ بالاخره اینترنت گیر آوردم و با شوق فراوون اومدم تو وبلاگ نی نی خوشگله!!! وای خیلی قشنگه!
فعلا همین یه مطلب رو خوندم و کلی خندیدم بهت!!! آخی! ناراحت نباش خانومی خبری نیست. حتی اگرم باشه غصه نداره!
حالا فعلا که خبری نیس به مهتاب کوچولوی نازت حسابی برس و مراقبش باش مامان مهربون!
میرم سراغ مطالب دیگه.


adsl ت درست شد بالاخره؟..مخابراتم با این خدماتش...مردیم اونروز از استرس حالا شما هی بخند...ممنون که اومدی...قدمت روی چشم..