نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

شیرین زبون

خاله زهرا الان اصفهانه..صب گوشیو آوردی دادی به من گفتی "خاله خاله":یعنی زنگ بزن خاله باهاش صحبت کنم...منم گوشیشو گرفتم ..خاله گفت میخوای برات چی بخرم..گفتی"هندونه بخره"!!!خاله هم که بدجوری عاشقته..همش داشت قربون صدقه ات میرفت..فدات شم که اینقد مهربون و خواستنی هستی عزیزم... ...
25 مهر 1391

عروسی خاله جون الناز...

دیشب عروسی همکارمامان بود ..خاله الناز...منم حاضرت کردم سر ساعت اونجا بودیم ولی هنوز هیشکی نیومده بود!!! خلاصه آرام جون که اومد با هم خوش وبش کردین توام همش میخواستی بغلش کنی قربونت برم مهربونم...موقع رقص عروس و دوماد تو اون فضای رمانتیک! رفتی صاف واستادی کنار عروس و نیگاش میکنی...کلی ام از چراغای رنگی و پرژکتورای توی تالار خوشت اومده بود...بعدش که رفتی پیش بابا ومن تا آخر عروسی تنها بودم...راستی پیشیتم آورده بودی که "نای نای" کنه!!! خودتم یه چند باری نای نای کردی...وقتی اومدم خونه تو و بابا بیدار بودین هنوز. البته بابا گفت خیلی خوابت میومده ولی همش میگفتی"مامان بیاد جیجی بخوریم".. جیگرتو بخوره که بدونه مامان خوابت نمیبره...تازه بابا رو هم م...
25 مهر 1391

یه دختر دارم شاه نداره...

دخترم با این سنه کمش کلی شعر بلده..کافیه سه بار یه شعرو برات بخونیم ..بعدش باهامون تکرار میکنی...ما هم که دلمون قنج میره و محکم فشارت میدیم ...میدونم دخترم یه نابغه است...حالا ببین کی دارم بهت میگما.. دیالوگ مامان وبابا و مهتاب خانومی برای شعر خوندن: شعر اول:یه دختر دارم شاه نداره: مامان وبابا:"یه دختر دارم.."       مهتاب جون:"شا نداله" "صورتی دارره..."                                "ماه نداله" "به کس کسونش..."                          "نمیدم" "به همه نشونش...."   &...
25 مهر 1391

مگه میشه با تو قهر کرد آخه...

دیروز ناهارتو کم خوردی عصری برات عدسی گذاشتم با سیب زمینی (سمنی) که خیلی دوس داری...آماده که شد چند تا قاشقو با اشتها خوردی تا اینکه چشمت افتاد به لیمو ترش ...اینقد گفتی "تش" که مجبور شدم بدم بهت.دیگه ام غذا نخوردی ..منم مثلا باهات قهر کردم وبهت اخم میکردم..قربون جیگرم برم که قشنگ درک میکردی..نشستم روی مبل ...اومدی دسته ی مبلو گرفتی وهی با ناز میگی"مامانی؟"...منم جوابتو نمی دادم...بعدش میگی"بگل کند"یعنی بغلم کن...قربونت برم چند بار بی اعتنایی کردم آخرش با گریه میگفتی"مامانی بگلم کند"...آخه شما بگین کی دیگه میتونه اون چشای خوشگل خیسو ندیده بگیره ..بغلت کردمو کلی ام بوست کردم...قربونتم برم که توام دستاتو دور گردنم حلقه کردی وسرتو گذاشتی رو شو...
25 مهر 1391