دیشب عروسی همکارمامان بود ..خاله الناز...منم حاضرت کردم سر ساعت اونجا بودیم ولی هنوز هیشکی نیومده بود!!! خلاصه آرام جون که اومد با هم خوش وبش کردین توام همش میخواستی بغلش کنی قربونت برم مهربونم...موقع رقص عروس و دوماد تو اون فضای رمانتیک! رفتی صاف واستادی کنار عروس و نیگاش میکنی...کلی ام از چراغای رنگی و پرژکتورای توی تالار خوشت اومده بود...بعدش که رفتی پیش بابا ومن تا آخر عروسی تنها بودم...راستی پیشیتم آورده بودی که "نای نای" کنه!!! خودتم یه چند باری نای نای کردی...وقتی اومدم خونه تو و بابا بیدار بودین هنوز. البته بابا گفت خیلی خوابت میومده ولی همش میگفتی"مامان بیاد جیجی بخوریم".. جیگرتو بخوره که بدونه مامان خوابت نمیبره...تازه بابا رو هم م...