نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

عکسای آتلیه 2 سالگی

  اول از همه میخوام تو این پست از همه ی دوستای خوب و مهربون وبلاگیمون که با تبریکای قشنگشون در بهترین روز زندگیم نقش پررنگی داشتن یک تشکر ویژه بکنم و براشون بهترینها و زیباترین ها رو آرزو میکنم...دوستون داریم چند تا عکس یادگاری عجله ای برای تولدت گرفتیم...ولی من که دوسشون دارم..اولین بار بود که تو آتلیه می خندیدی...والبته کلی هم آتیش سوزوندی...ولی خوب بالاخره این هم خاطره شد....مثل همه ی روزهای زندگی که بی وقفه در گذرن...بقیه اشم ببین....     ...
25 تير 1392

رنگین کمان خوشبختیمان فردا سرآغاز تو و ماست....+عکس های تولد

شکوه این روز را که پر از رنگ و شادی است و برای تو و ما زیباترین سرآغاز به نظاره مینشینیم... تا یادآور طلوعت در آسمان آبی زندگیمان باشیم ... سالروز میلادت مبارک...    با یک دنیا رنگ و شادی تولدت را گرامی داشتیم تا بدانی پر رنگترین لحظه ی زندگیمان ،لحظه ی ورودت به دنیایمان بوده و هست...فرشته ی عزیزم دوستت داریم عاشقانه....   دخترم عاشق کادوی خاله اش شده بود و همش باهاش سرگرم بود... مهتابم مائده جون ساقدوشت بود و کل مراسم همراهت بود... مهمونای کوچولوی دوست داشتنیت.... کلی نقشه واسه رنگین کمون کوچولوم داشتم ولی موقع آماده کردنت خیلی همکاری !! ...
16 تير 1392

بازم شیرین

1-توی شهر بادی آخر وقت داشتی با یه پسر کوچولو بازی میکردی که کوچولوی مذکور متوجه نبودن مادرش شدو زد زیرگریه...دختر مهربون من در حالیکه منو بهش نشون میداد میگه" گیه نکن نی نی... مامانی اونجاست!!"....عزیزمی  2-غصه خورد تو فرهنگ لغت مهتاب خانوم ما معانی مختلفی داره نمونه اش: داشتی آب میخوردی که شکمت صدا داد باخنده و تعجب می گی"شمکم غصه خورد"!!!.....یه بارم چندتا پفک خورده بودی و فک کنم به معده ات نساخته بود ترش کردی گفتی" دهنم غصه خورد!!" و دقیقا بعدش همه ی پفکا رو بالا آوردی... 3-داشتی شیر میخوردی و بابا داشت کاراشو میکرد و همزمان قربون صدقه ات میرفت : نفس بابا..جون بابا....دختر بابا...ادیبوی بابا!!....که دست از شیرخوردن ک...
28 خرداد 1392

سالروز قمری زمینی شدنت

امروز اول شعبان 1434اهجری قمری است.دومین سالروز قمری میلادت..روزی سراسر خیر وبرکت که با وجود تو نورانی و جاودانه شد در دفتر زندگیمان.. دخترم پاکی زلال و بی پایان من:درست در چنین روزی موقع اذان ظهر صدای گریه ی پرهراست در گوشمان پیچید و تو مسافر زمین شدی و همسفر ما...میدانم فرشته ام دنیا جای پرهراسی است اما تنهایت نمیگذاریم.. نمیدانی چه حس زیبایی است تو را داشتن...کاش لیاقتش را داشته باشیم و قدر تک تک لحظه های حضورت را بدانیم کودکم:هنوز 22 روز دیگر تا 2سالگیت مانده اما میخواهم اعترافی بکنم .در این 2سال میخواستیم تربیتت کنیم اما تربیت شدیم..میخواستم مهربان و پاک باشی غافل از اینکه هستی و به ما هم آموختی چگونه بی اندازه و بی ادعا ...
20 خرداد 1392

یه بازی ویلاگی

باز هم یه بازی وبلاگیه دیگه و باز هم یه دوست خوب که مارو برای این بازی دعوت کرد ...... سارای عزیزم مامان شیداجون که همیشه دوستیش باعث دلگرمی و خوشحالیمون بوده و هست...بازی جالبی بود باعث شد یه کم به خودمون و آرزوهمامونم فک کنیم...خیلی وقت بود همه چیمون شده بود این کوچولوها...هرچند بیشتر جوابامون از اوناست ..همه ی زندگیمون شدن .....   1-بزرگترین ترست در زندگی چیه؟ جنگ 2-اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ میموندم تو خونه ببینم مهتاب و مصطفی بدون من چیکار میکنن؟! 3-اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یکی از آرزویهای  5الی 12 حرفیت رو داشته باشه آن آرزو چیست؟ شفای کوچولوها 4-از ...
16 خرداد 1392

لطفا اسپیکرها روشن...!!!

دختر قشنگم دقیقا 3ساعته دارم تلاش میکنم این صدایی که از شعرخوندنت ضبط کردیم رو بذارم روی وبلاگت و بالاخره موفق شدم...من که کلی ذوق میکنم از شنیدنش...در ضمن این فایل رو عمه جوون ضبط کرده من اداره بودم...مادربزرگ و علی و عارف هم دارن کمکت میکنن...الهی قربونت بشم من که 20 تا!! دوسم داری...عاشقتم کلوچه خوشمزه ی من...     بعدا نوشت:بیست و سومین ماه زندگیتم گذشت فرشته من...وارد آخرین ماه از دو سالگیت شدیم ...وشروع تدریجی از شیر گرفتن...ومن مبهوت این که چقدر بزرگ شدی ناگهان!!!!!      ادامه مطلب و عکس .... داری تلویزیون میبینی...!!ای جوونم یار بیرون رفتنات ...اینروزا اگه بخوایم بریم بیرون خرسی ...
13 خرداد 1392

پدر واژه ای پر از حس امنیت....

        امروز بهترین و امن ترین روز دنیاست ..روز تو که سراسر آرامش و امنیتی..روز تو که امید و آرزوهایم در کنار تو و در سایه حمایتت معنا می یابد...ودر حضور گرم توست که آشیانمان جان پناهی امن و زیبا میشود...آغوشت بهشت من است و شانه هایت آرامشی خواستنی در پس هیاهوی پر هراس این دنیا...می پرستمت و یک دنیا عشق را به تو تقدیم میکنیم که خود سراسر عشقی.... همسر عزیزم: من و مهتابمان قدردان تمام زحماتت هستیم و به خود میبالیم که تکیه گاه محکمی چون تو داریم ...و در این روز زیبا از خدا میخواهیم که وجودت را به تمام لحظه هایمان تا همیشه ارزانی کند..   پدر و پدر شوهر عزیزم: دستتان را با یک دنیا قدرانی میبوسیم...
2 خرداد 1392

با من قدم بزن.....

دختر خوب و مهربونم سلام..هوا عالی شده و جوون میده واسه بیرون رفتن و گشتن با یه کوچولوی مهربون و مودب که همیشه دست مامان تو دستشه و مامان انگار داره رو ابرا راه میره...عاشق اینم که دست تو دست هم قدم بزنیم خیلی عالیه واسه همینم تقریبا هر روز عصر باهم میزنیم به پارک و خیابون و کلی با هم خوش میگذرونیم..ومن هم عاشق این روزهام که کاش تا ابد ادامه داشته باشن... تصویر تو ضمیمه ی همه ی لحظات شاد زندگیمونه.جاری باش در تمام لحظاتمون..دوستت داریم   وقتی آدمو مجبور میکنی برای دیدن فواره ها (آب بازی) ببریمت وسط میدون...   وقتی مامان عکس بازیش میگیره..... وقتی مهتاب میگه" آی لابیو پی ام سی"!!!!!!(ببخشید همش تقصیر ما...
1 خرداد 1392