آینده !
- سفره رو میندازم ،کنارش چهارزانو و مرتب میشینه ،با دیدن غذا میگه به نظر خوشمزه میاد ! من چند واحد قند و نبات به خونم تزریق میشه ،همونجوری که تمیز و خوشگل لقمه لقمه غذا میذاره دهنش حواسشم به تلویزیونه و چنان غرقشه که متوجه من نیست که چجوری محو تماشاشم ! محو چشاش که با حرکت تصاویر این ورو اونور میرن !وبا هر آهنگ موزونی گردن و کمرشه که تکون تکون میخوره و من که از دیدن اینا سیر نمیشم و با خودم میگم :فسقلی تو کی اینقد بزرگ شدی ؟! ...ترجیح میدم چیزی نخورم چون همینجوریشم واحد واحد قند و کیلو کیلو وزنه که داره به بدنم اضافه میشه !! -با همکلاسیه دانشگام حرف میزدم ،میگفت میخواد بعد مهاجرتش بچه دار بشه ،میخواد بچه اش اونور بدنیا بیاد و مدرسه بره...
نویسنده :
مامان مریم
11:16